يکشنبه ۲ دی
|
دفاتر شعر سيده فاطمه سيدپور (سپيده)
آخرین اشعار ناب سيده فاطمه سيدپور (سپيده)
|
کودکي بودم
مرا باد برد
سبک بودم
خالي از منطق هاي سنگين سنگدلي
بادبادکي هم از سادگي
در دستانم
مرا تا آسمان
به کهکشان هاي دور از آدمي برد
کودکي بودم
نميدانستم
بره هم گرگ مي شود!
خوش خيال، که با فوت قاصدکي
آرزوهايم تا خدا مي رود
پاهايم بي هوا در کوچه بازي مي کرد
اما چشم هايم
ديده اند مردمي از جنس درد
هرروز در خيابان رو به رو
دروغ ها را
از باغچه ميچيد
همان مرد
که اميد خانه اي بود
فردا آمد
با همان نشاط کودکي
هم بازي گل و بلبل بودم
شنيدم همه پچ پچ کردن
زن بيچاره ي شهر
در ايستگاه فقر
پاي محبت را بوسيد!
کودکي بودم
نمي دانستم
شهر همچون قبله ي ما نيست
سقف سبز خانه ي ما
بوي عطر ياس مي داد
همه جا غم بود اما
خدا در آشيانه ي ما بود
کودکي بودم
درخت هاي پير باغمان
شکوفه دادن با آواز مهرباني ام
روزها با فرشتگان
شب ها در آغوش خدا خوابيدم
نمي دانستم
روزي مي آيد
چيزي به نام تاريکي
محبت را مي کشد
خشم و نفرت حاکم شهر مي شود
گاهي خوب مي شود!
گاهي بد! ...
من همانم که سال ها گذشت
بود و نبود
همان بود که هست
کودک درون ام
باز
مهرباني را صدا کرد
و من
هر روز در خيابان زندگي...
زودباور ؟
کجايي؟
بيا بازي کنيم!
|
|
نقدها و نظرات
تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.
آرزوهايم تا خدا مي رود...........آفرین.......برگرد روزهای خوب کودکیم