می خواندم به گلشن ! گلهای ارغوانی
با یاد دلبری مست! در فصل نو جوانی
با خنده خنده خنده ! دل از کفم ربودی
من آشکار عاشق! تو عاشقی نهانی
نزدیک خانه ات بود، بیدی جوان لب جو
تو زیر آن نشسته با قصد دلستانی
مانع مرا زِ ابراز شرمی که بر لبم بود...
او منتظر همیشه بر قولِ ناگهانی !
پیچید در تمامِ ...آن روستا حکایت
آوازه ی دو عاشق یک عشق جاودانی
هرجا که بود جشنی ، ما روبرو نشسته....
دزدانه گه نگاهی ! چشمی شده زبانی...
چندین بهار بگذشت آخر نشد میسّـــــر
وصلی کبوترانه ! در کوچک آشیانی
ناگاه شد روانه تیری زِ دستِ تقدیر
دو قلب خسته گردید آماجِ یک کمانی
او رفت غیرِ میلش در آشیانِ دیگر
اینجا یکی پرنده در اوجِ بی نشانی
با گریه گریه گریه گفتم ! اینک همی غزل
در پایِ بید پیری ، در عین قد کمانی
ای عشق شور شیرین ای عشق شعر فرهاد
ای قصه ای فراتر ! از شورِ زندگانی.....
ما را ببر به سمتِ عشقی فراتر از عشق
با قصــــــّه ی ِ ظهور و یاران طالقانی...
اردیبهشت1394....
ویحا للطالقان فانّ لله عزوجل کنوزا"فی الطالقان لا ذهب ولا فضّه بل بها رجال عرفوا الله حقّ
معرفة و هم انصار المهدی فی آخرالزمان
خوشا به حال طالقان! پس براستی در طالقان گنجهایی برای خداست که نه طلا هستند و نه نقره!
بلکه مردانی هستن که خدا را آنگونه که حقّ معرفت اوست، شناخته اند! و آنان انصار مهدی عجل الله
تعالی فرجه الشریف در آخرالزمان هستند.ینابیع الموده ص 449
غزلی بسیار زیبا و دلنشین
دستمریزاد
موفق باشید