تب خواب
میان دشت بودم در تب خواب
زمین را بس شکارآمیز کردم
علفزار و بیابان تیررس بود
دو چشمم نیمه باز و تیز کردم
شکاری در بیابان خود نما شد
به دل ساز طرب انگیز کردم
چه دیدم ، دختری چون ترکه ی بید
شدم آهو به سویش خیز کردم
رسیدم نزد حوری بیابان
سلامی از هوا لبریز کردم
به قامت بود رعناتر ز افرا
سیاحت بر تن گلریز کردم
به دوش افکنده گیسویی سیه فام
براندازی به چشم هیز کردم
زبان در مدح زیبایی گشودم
به چربی و چاخان تجهیز کردم
کجا بودی که دنبالت همه عمر
من از هر دلبری پرهیز کردم
لبانت غنچه ای خوشرنگ و زیبا
ز شوقت دیده باران خیز کردم
بگفتا دلبر شیرین عذارم
برایت عشوه شورانگیز کردم
بگفتم مه جبین شوخ دندان
لبم از بس گزیدم جیز کردم
رها کن ماه رو از ابر گیسو
برایت بوسه ای تجویز کردم
امان دل برید از شور احساس
حیا را سخت حلق آویز کردم
گسستم رشته ی زنجیر گیسو
فضای دشت طوفان خیز کردم
نمایان گشت روی آل ترسان
دهان خشک و به تنبان چیز کردم
دو پایم سست و اندامم کمانی
ز دنیا عزم رستاخیز کردم
چو نزدیک آمد و عارض عیانتر
چه گویم یاد از چنگیز کردم...
به امید گل لبخند جانان
هوای شعر طنز آمیز کردم
عباس(یزدان)عظیمی
خرداد۱۴۰۳
آل : موجود خیالی ترسناک
طنزی بسیار زیبا و جالب بود
از دور دل را میبرد
از نزدیک زهره را