چهارشنبه ۱۷ بهمن
اشعار دفتر شعرِ نیزارهای بی آب شاعر جواد آتشبار (غافل)
|
|
بیقرارت شده ام همچو رَمِ آهو ها..
آه ،..دیگر نَبُوَد نای دراین زانو ها..
|
|
|
|
|
ای دوست بیا و بِشِکَن ، فاصله ها را...
تعبیر نُما خوابِ خوشِ ، چلچله ها را....
|
|
|
|
|
ایران من ، ای سرزمین لاله ها و نورها...
خون تو جاریست چون می در رگِ انگورها...
|
|
|
|
|
بنگر که به سر ، چه انقلاب اســـــت بیا...
این دل زِ غمت ، پُر اضطراب است بیا...
|
|
|
|
|
باز شبی شد....شبی سرد و غم انگیز
بهارم شده پائیز .....وصبرم شده لبریز....
برایم رسد از عرض و سماوا
|
|
|
|
|
خوش بحالت سهراب...
جنس تنهایی تو ......چه لطیف است و چه تُرد...
که به آهستگی و آرامی...
|
|
|
|
|
دیر وقتیست که من منتظرم...
و نگاهم به فرا سوی افق...
مات و مبهوت ، که شاید...
آری ای دوست ، که شا
|
|
|
|
|
باز زمین پر شور شد
و آسمان پر نور شد
غصه ز دلها دور شد
عشق هویدا شده است...
|
|
|
|
|
از نگاه مست تو خون شد دل گلزار ها...
یوسِف از سودای تو ، افتاد در بازارها...
|
|
|
|
|
از برق نگاهت به سما ولوِله افتاد...
از شوق وصالت ، به جهان هلهله افتاد...
|
|
|
|
|
من مست می عشقم،انگور نمیخواهم...
بی ساز و دُهل رقصم، تَنبور نمیخواهم...
|
|
|
|
|
امشب دلم تنگ است بهر دیدن تو
جانم فدای آن لب و خندیدن تو
|
|
|
|
|
باز از هجر تو آتش به تنِ خانه فتاد
هوس دیدن تو بر دل دیوانه فتاد
|
|
|
|
|
یاد رخساره تو از دلم آرام گرفت...
سرِ بی درد من از هجر تو سرسام گرفت...
|
|
|
|
|
گوش کن ای آشنای پر فریب...
در د دلهای دلِ مردی غریب...
|
|
|
|
|
کی میشود این دل به تو مَحرَم شده باشد
یا نخل غرورِ تو ســـــرش ، خَــــــم شده باشد
|
|
|
|
|
تو رفتی و رفتم به خدایت گله کردم
از ظلم تو و جور و جفایت گله کردم
|
|
|
|
|
آنکه دادست به ما درس غزل خوانی را...
داده بر چشـــــم دلم ، حالتِ بارانی را...
|
|
|
|
|
باز امشب دلم از دوری تو شور افتاد
همچو آن بره که از گلهٔ خود دور افتاد
|
|
|
|
|
بیا جانا ببین جایت چه خالیست..
توباشی حال من ، بسیارعالیست..
چورفتی خشک شد، گلهای گلدان..
وحالا ن
|
|
|