چهارشنبه ۳ بهمن
اشعار دفتر شعرِ اولین سکوت شب شاعر زینب غفوریان یاورپناه (آیه)
|
|
شعرها تلخ و بجای دو سه فنجان قهوه
گر نباشی دو سه نخ کنت به پایان برسد
|
|
|
|
|
بخدا من به همان نقطه ی ویرانه که در
فال فنجان تو افتاده شباهت دارم
|
|
|
|
|
محشر که بپرسند زبان را چه گشودی
گوید که بیانم همه جا شعر تو بوده
|
|
|
|
|
ان روز موهای تو را
دیدم پریشان تر ز خویش
موی تو را هوهوی باد
رقصی عجیب میدهد
|
|
|
|
|
گفته بودی بوسه ای شعری شبی ادینه ای
قول دادی،پی چرا امروز و فردا میکنی
|
|
|
|
|
میگویند فخرفروشی چیز خوبی نیست اما
هیس
پیش خودمان بماند...
|
|
|
|
|
به زیر چتر اسمان کمی بمان برای من
|
|
|
|
|
عشق یعنی به سر زلف تو عادت بکنم/نیمه شب از نِگَهــت قصه روایت بکنم
|
|
|
|
|
امروز هم شد روز تو/اما تو در ان نیستی/من منتظر ماندم هنوز/اما کماکان،نیستی
|
|
|
|
|
در مکتب عشق و دل
محرمم به اغوشت
آیه ای مخوان,بشکن
آیین عرب ها را
|
|
|
|
|
شاه دخت قصه ی شاه پری های بهشت
ای کہ شورِ بی حسـابے روز میلادت بخیر
|
|
|
|
|
شعر فراقت خوانده ام با چشم خیسم
این را بدان با رفتنت باران گرفتم
|
|
|
|
|
دوتار از جعد گیسویت بپیچد دور پیچک ها,,,نسیم اید به هر سویی اگر گیسو فشان باشی
|
|
|
|
|
این ایه چشمانم,از سوره عشق توست,کافر شده ام دیگر,ای خالق عارفان ها
|
|
|
|
|
چه بی اندازه دلتنگ توام هرشب,,شبی را با دل تنگم مدارا کن
|
|
|
|
|
دلبر عیسی نصب پیغمبرم معراج رفت,,,,,ان یقین دارد تو از اخر مسلمان میشوی
|
|
|