بی وفا

بی وفا از دست تو دیدم بسی آزارها
از غم عشق ات شدم مانند بوتیمارها

همچو بلبل ها قرار عشقبازی بسته ای
هر زمان با لاله ای در باغ و در گلزارها

هست دلبر بس فراوان ، چشم دل را باز کن
نیست فرهادی چو من در بین این بسیارها

بر گسل های غمت ویرانه شد شهر دلم
گیر می اُفتی تو آخر زیر این آوارها

هر نفس دور از رخ ات دشوار چون جان دادن است
رخ به من بنمای و برهان ام از این دشوارها

زندگی تکرار بی تو مُردنِ تدریجی است
با تو خواهم زندگی را فارغ از تکرارها

سر به زانو می گذارم از غم ، امّا بگذریم ...
کِی به دل غم داری از این بگذر و بگذارها؟

شوق دیدار رخ ات صبر و قرارم را گرفت
ماهِ روی ات کم نما پنهان ... نکن این کارها

بی وفا ترسم که گیری یک زمان از من خبر
کاندر این دنیا ز من نَبْوَد دگر آثارها

سعید علی زاده