يکشنبه ۲۷ خرداد
|
|
من در پی یار هستم و او در پی یار
بر محیط یک دایره دنبال همیم....
|
|
|
|
|
شاید هیچگاه
همپرواز نشویم در آسمان عشق
امّا همین که گاه
میهمان میشوی در آیینۀ چشم،
نا
|
|
|
|
|
شاید باورت نشود اما..
تمام احساسات دخترانه ام
میان حجوم روزهای پانزده سالگی
آنگاه که وقت پروانگی
|
|
|
|
|
حب حسین (ع).....از حب او ساده مگذر
|
|
|
|
|
هر روزِ من با فکرِ تو چیزِ عجیبی می شود
دنیای من هر لحظه لبریزِ عجیبی می شود
|
|
|
|
|
هرکه از عشق دور شد بمرد
یا که آخر تیر غیب را بخورد...
|
|
|
|
|
از این نقش سوال انگیز مبهم در شک افتادم
|
|
|
|
|
نقد ِ امروز به شاید شد فردا ندهیم
|
|
|
|
|
راستش من چند بار دلم را بردم لب پنجره
|
|
|
|
|
حق مطلب را ادا کردم نوشتم حق تویـی ..
|
|
|
|
|
مفهوم ترین ترانه ی پاییزم
از خش خش زرد برگ ها لبریزم
شاعر که مرا سرود تنها ماندم
یک شع
|
|
|
|
|
فردا عزیزان یک سفر در پیش دارم
قصد سفر سمت دیار کیش دارم
با خویش دارم پوند وپول ولیره بسیار
هم با
|
|
|
|
|
دیشب ره اشکم بی محابا باز بود
جاده های گونه هایم خیس اشک ناب بود
|
|
|
|
|
چشمم که دید کرشمه اش باورش نشد...
|
|
|
|
|
زیباتر از بهار
تداعی خنده های توست
|
|
|
|
|
ای که شتابان میروی یکدم بمان آرام شو//
آرام و رام و بیصدا با قصّه ام همگام شو
|
|
|
|
|
توو دارستون بزن دارو برام حكم ِ خلاصي كن
|
|
|
|
|
مرو بخانه ی دیگر بیا بخانه ما
بزن بزلف پریشان خود ؛ تو شانه ما
|
|
|
|
|
دیوانگی را دوست دارم من ، وقتی که تو دوری و من دورم
دیوانه ام دیوانه ... می دانی ؟ دیوانگی را بی تو
|
|
|
|
|
ما و كف حلقه و دف گرد منا مى گرييم
كه ز تزوير و گنه كعبه و بتخانه بسوخت
|
|
|
|
|
بیهوده سالها کنار
تو زیستم
از دست ظلم تو
عمری گریستم
|
|
|
|
|
دست من نیست ...
دست تو هم نیست ...
اصلا دستها هیچ کاره اند
وقتی چشمها
کودتا می کنند بر
|
|
|
|
|
مردکی بیچاره بود اندر نیاز //
همسر او روز و شب شد در نماز
|
|
|
|
|
ای که مهرت، روشنی بخش همه شب های من
ای که آغوشت، همه آرامش تب های من
|
|
|
|
|
عاشقی بحر عظیمیست که مرد میطلبد
|
|
|
|
|
در فکر تو غرق بودم..که شدت وزش باد مرا به خودم آورد و باز خود را در هیاهو یافتم
کاش تمام نشود راهی
|
|
|
|
|
سایه اش را از سرم گرفت
آیا با نورها دوباره به سویم باز خواهد گشت!!.
|
|
|
|
|
دلم سودای عشقت دارد ای یار
|
|
|
|
|
درکش بکن وقتی که می بینی
ناراحته دلگیره گریونه
وقتی یه زن سیگار کشید یعنی
روح لطیف و زخم مردونه
|
|
|
|
|
قلم بر روی کاغذ می نویسد
جهان امن ست باید خنده را کرد
و کاغذ نیز آن انگشت شصتش
جلو آمد ،قلم هم گر
|
|
|
|
|
حس غریبی دارم
باید امشب بروم
اقبال بلندم
بوم بدیومنی بود
شومی آوازش
مرثیه شب هام بود
تک تک ثان
|
|
|
|
|
آدم به دار دنیا بی غم نمیشناسم
زیرا که غم بنا شد آن دم که آدم آمد
آ
|
|
|
|
|
اهتزاز
پرچم آزادی بشر
از منهتن تا قعر خانه های فقر
|
|
|
|
|
همه وهم است و خیال
عشق یک عادت ناخواسته است
دل نبندید به انسان دروغ
|
|
|
|
|
دیروز را ....
امروز بود:
( حادثه ی دلاوری شبهای بیداری مردان نترس)
"حمایل
پوکه
و
چوب بلند
|
|
|
|
|
عاشق که شدی زندگی از دور هویداست
شادابی وسرزندگی از دور هویداست
احساس خوشت درنظرم آمد وگفتم
یک با
|
|
|
|
|
از مصلحت خویش به خود آگاهم
چندیست که پاشکستهی این راهم
این راه اگرچه جان طلب کرد ولی
راهی
|
|
|
|
|
دوباره پای فریادت به شعرم باز شد
نعره ای سر داد و شعر آغاز شد
تا که از نو دفترم خونی شود
از همان
|
|
|
|
|
هر آن دختری گر کند چادرش را به سر
بیرزد به صد لاابالی پسر
|
|
|
|
|
شدم خسته من از هجر و جدایی
نباشد درد دوری را دوایی
|
|
|
|
|
زیباست او نگـاهش مهر اندرون او نه
ره سمـت او فــراوان مارا به راه او نه
درعصر بی مرامی در دام ای
|
|
|
|
|
به گرمای وجودت زندگی بخش
به دریا و به رودت زندگی بخش
|
|
|
|
|
ای که لبهایت مرا شهدی فراوان میدهد
سانِ بارانِ بهاری بر چمن جان میدهد
|
|
|
|
|
گیسوانت را بباد نده
بگذار نگاهت کنم
|
|
|
|
|
می نشانم شعر دیدار تو را بر دفترم
عینکم آیینه ی چشمان تو کی میشود؟
مه ناز نصیرپور
|
|
|
|
|
............................
|
|
|
|
|
ز بالا باید این دنیا ببینی
ز روی حرف دل باید گذر کرد
|
|
|
|
|
آسمون قشنگی بود گلهای رنگارنگی بود ... رنگ دلش رنگ دعا هر پر اون یه رنگی بود
|
|
|
|
|
عجب حس غریبی دارم !
تیمار وزینی
بر شبح افکارم ، چیره
دلم بد فُرم سنگینی نگاهش را تحمل
خیالم
|
|
|
|
|
گفتی که نه مستی و نه هشیار ...
بنویس براین راه نبودم سزاوار
|
|
|
|
|
میدانم که می خوانی .....!
|
|
|
|
|
صفحه های شطرنج را ببندید
جنگ های امروزی
روی هیچ صفحه ای جا نمی شوند...
|
|
|
|
|
آتشفشان خاموشم، امروز
بی تو ...
|
|
|
|
|
ای من به فدای قد چون سرو تو گردم
|
|
|
|
|
در عطش تابستان
تنها امیدم تو هستی
|
|
|
|
|
از هم می پاشم
در این تنگناهای تاریک بی حس رو به افزایش
|
|
|
|
|
با خودم گفتم که شاعر دوست داری ، می روم شاعر شوم...
در بیان شعر و احساسم کمی ماهر شوم
|
|
|
|
|
مرگ: برگشتن به دنیایی که پایانی ندارد
|
|
|
|
|
"صلح" را آماده باشِ جنگ بعدی گفته اند
|
|
|
|
|
من از دست تو دلگیرم
تو از دست خودت سیری
...
علی رفیعی
|
|
|
|
|
خطیبِ مِنـــــبرِ ، عـِرفـانِ هیـــچیم...........
|
|
|
|
|
...از «قنوت نماز عاشقان» تا....«خود را تاوان دادن» .....
|
|
|
|
|
تا خانه ی من
راهی نیست
بُقچه ات را بردار
از دریا که دور شدی
در انتهای جنگل راش ها
به سوی در
|
|
|
|
|
نخل های جنوب
زبانت را خوب می فهمند...
|
|
|
مجموع ۱۲۴۷۶۴ پست فعال در ۱۵۶۰ صفحه |