يکشنبه ۲ دی
اشعار دفتر شعرِ خورشید درخشان تو دردست نگنجید شاعر ابراهیم سبحانی
|
|
چه خواهم کرد بعد از تو نمی دانم خودم این را
چگونه می توان طی کرد بی هم های سنگین را
|
|
|
|
|
همین که آمدی سالن ،سخنران با سخن زخمی
وبا تاکید می گویم تمام انجمن زخمی
نه با اغراق می گویم
|
|
|
|
|
بانام توآغاز نمودم غزل امشب....
قدقامت ونیب ونمازم که قضا شد
برسوره ی الحمد فزودم غزل امشب
...خوا
|
|
|
|
|
عاشق که شدی زندگی از دور هویداست
شادابی وسرزندگی از دور هویداست
احساس خوشت درنظرم آمد وگفتم
یک با
|
|
|
|
|
بن مایه هنجار من امروز به هم ریخت
بدترشده افکار من امروز به هم ریخت
حسرت به دلم ماند ،بیایی بنشی
|
|
|
|
|
زندگی درتب این دغدغه ها گم شده است
حال من باز که محتاج ترحم شده است
ذوق افسرد ودل خسته شداز دلهره
|
|
|
|
|
گفتم که دل از غم برهانم نشد آن شب
|
|
|
|
|
هرروز غزلهای نوی از تو نوشتم
ناچیده ترین میوه ی ممنوع ب
|
|
|
|
|
تا دو بیتی ی لبت بر لب چکیده می شود
انتهای این غزل قطعن
|
|
|
|
|
یادت نرود باز کنی پنجره ها را
وقت است که بالا بزنی کرکره هارا
|
|
|
|
|
مجبور شدم با لب رنجور بخندم
|
|
|
|
|
ساعت از اسفند رد شد ، نوبهاری
|
|
|