يکشنبه ۴ آذر
اشعار دفتر شعرِ بفرمایید تلخی بنوشید شاعر معصومه عالی
|
|
من عاشق نیستم اینجا
نبندم ساکمو امشب
|
|
|
|
|
تولدت مبارکـ
با اینکه نیستی پیشم....
|
|
|
|
|
چشات رو به قلب من عاشقـــه
هوات محو عطر تن من شده
من و تو یه رویای تو قایقیم
که عشق منو ت
|
|
|
|
|
چشمهایم تو را عجیب گرفته....
|
|
|
|
|
شب آغشته از رودم
شب آغشته از خونم
همه ابرای بی جونم
شاید مردم نمیدونم .....
|
|
|
|
|
تو حق داری کنارم ساده رد شی
بمونی با غریبه هاوو بدشی
تو حق داری منو به روم نیاری
بری و بین عشقم
|
|
|
|
|
داغی لب های فنجان روی لب های من است
خوردن قهوه ی تلخ عادت شب های من است
پاکت سیگار و قرص آسپرین و
|
|
|
|
|
تو فروغِ شب تارِ منو چشمان منی
تو فروغی تو شکوهی تو همه جان منی
همه جا فِکر تو و عِطر تو و عشق تو
|
|
|
|
|
خودت را به من پس بده ...
این واژه ها
بدجور هوس عاشقانه هایم
کرده اند...
|
|
|
|
|
شاید باورت نشود اما..
تمام احساسات دخترانه ام
میان حجوم روزهای پانزده سالگی
آنگاه که وقت پروانگی
|
|
|
|
|
خدا
میان خنده های تو
خانه ای دارد به نام آرامش..
بس که برایم مقدس است
تا ابد طوافشان می کنم!!
|
|
|
|
|
دیر زمانیست که از درد نشنیدن صدایت
بستری شده ام...
دیاز
|
|
|