پنجشنبه ۲۳ اسفند
اشعار دفتر شعرِ معترفين شاعر امير مبشر (معترف)
|
|
قفل بیت المال تا وا مانده است!//گبرو ترسا را مسلمان دیده ای؟
نان به نرخ روز خوردن کارشان...//یک
|
|
|
|
|
پُرسي چرا فردوس شد دنیای نامردان
روزت مبارک مهربان اينهم براي مردان
|
|
|
|
|
قلم بر روی کاغذ می نویسد
جهان امن ست باید خنده را کرد
و کاغذ نیز آن انگشت شصتش
جلو آمد ،قلم هم گر
|
|
|
|
|
ما مست تو ایم و می دگر لازم نیست
در می کده ی تو این چنین باید زیست
فردا که کنند ،روحمان را در
|
|
|
|
|
این وادی ِ بی جنون زبون افتاده
از زیر سرش دو صد ستون افتاده
رو باده بیاور ز همان می کده ات
|
|
|
|
|
منتظر مانده منم پس تو چرا می خوانی
جیرجیرک نکند قلب تو ام غم دارد
|
|
|
|
|
می خروشم همچو رودی سمت دشت
پای کوبان پای کوبان از مُهیج
میخورد بر سرم سنگی عظیم
می شوم بیدار اما
|
|
|
|
|
پریشان خاطرم از دست آن دوست
نمی دانم چرا این قلب با اوست
|
|
|
|
|
پریشان خاطرم از دست آن دوست
نمی دانم چرا این قلب با اوست
|
|
|
|
|
در شهر که انگار کسی خواب نبود!
انگار که مِی بود فقط ناب نبود!
ما مست و که غم وار برفتیم فقط
|
|
|
|
|
ای دوست بنفشه را بکن آرام
این سبزه غنچه را نمی خواهد
ای گاو چِران بزن حلالت باد
این باغچه سبزه را
|
|
|
|
|
جایی گلو به تیغ ستم بوسه میزند
جایی در آتش است کسی که پدر شده
جایی به جای نم نم باران به رو
|
|
|
|
|
آخر رابطه ی گرگ و آهو چه شود ؟
عاقبت فاش شود بعد هیاهو چ
|
|
|
|
|
با این که طوفانی شده حالم
با این که میبینی رو به مرگم
داری میری پیشم نمیمونی
مثل درختی خالی از بر
|
|
|
|
|
روزی از روزای پاییزی
روزی از روزای خوب خدا
|
|
|
|
|
گر به گوش فلک آید تو کنون اینجایی
وای بر حال من آن روز ، که کامی نبرم
|
|
|
|
|
تو روزی شکستی دلی بی بهانه
و رفتی ندادی ز خود یک نشانه
|
|
|
|
|
منّت خدایِ خالقِ سَبْعَ السَّماوات
شُکراً لَهُ مَنْ یُنزلَ قرآن و تورات
|
|
|
|
|
لحظه ای کو نگهش بر من مجنون افتاد
قطره ای اشک چکید و به
|
|
|
|
|
دوري عشق را هنگام جواني
نَفس ها می کند اندازه گیری !
|
|
|
|
|
بالكني دارم كوچك به سويت از انتظار
مينشينم يكجا ولي نيست تابُ قرار
|
|
|
|
|
عمری گذشت حضرت زمان غایبم
عمری فدای تو نمودم ، نیامدی
|
|
|