شنبه ۳ آذر
اشعار دفتر شعرِ حسرتکده شاعر سمیراعزیزی
|
|
قطره ای آب شد از گستره ی چشمانم
و نهان گشت در آن آبی بی پایان دل
من یقین داشتم از دوری آب
چشم های
|
|
|
|
|
سنگ نوشته
و دلتنگی
حرف نانوشته ایست
به جامانده
در آخرین سنگ نوشته تاریخ
|
|
|
|
|
دست هایم در گلو خشکیده اند
دیگر از باران ندارم انتظار.
سمیرا_عزیزی
|
|
|
|
|
این خانه که ره گرفته از ما
آوار دلی ست بر سر ما
|
|
|
|
|
طلوع دوباره
شکوه رفتنت را عجب بهاری در راه است بوی گل های تاز به دوران رسیده می آید
|
|
|
|
|
گل می چینم و یک باغ سخاوت دارم
من به سر سبزی این باغ ارادت دارم.
سمیراعزیزی
14/1/1396
|
|
|
|
|
دل آدمی همان جاست که مکان دل ندارد
که در این مکان خاکی پی خاک دل بر آید.
سمیراعزیزی
|
|
|
|
|
او که با این دست ها هم دست بود
خوابش آمد یا که هرشب مست بود
|
|
|
|
|
هر بار که می آیی از فاصله می کاهی
فهمیدم از اول هم دنباله ی یک راهی
|
|
|
|
|
من در طلب جان نگرم سایه ی خود را
|
|
|
|
|
چشمت ستاره ای می خواست در دلم
اکنون میان او با ماه حایلم.
سمیراعزیزی
|
|
|
|
|
سایه اش را از سرم گرفت
آیا با نورها دوباره به سویم باز خواهد گشت!!.
|
|
|