هوو
مردکی بیچاره بود اندر نیاز
همسر او روز و شب شد در نماز
قرب حق می جست، آن زن در دعا
زین قریبی نزد حق، شد مدعا
چون که شوهر در طلب لبریز شد
تهمت عّیاش خورد و حیز شد
صبح ها تا نیمه زن در خواب ناز
ظهر بیدار و وضو، شد در نماز
این نیازِ در نمازش بیش شد
هر نمازش بهر شوهر نیش شد
عاقبت دل خسته شوهر شد از او
دختر همسایه آمد شد هوو
زن به سر زد، دا د فحش و ناسزا
کینِ او بگرفته از بهر جزا
روز شب من در دعا بودم سخت
سوی آن دختر چرا گردید بخت
این چه نکبت سرنوشتم شد خدا
من به قرب حق نظر، او شد جدا
من نماز نیمه شب خواندم هزار
قرب حق جستم از او کردم فرار
دخترک کو شد شریک مال من
کی دعا گوید مثال حال من
کی به شب دارد نماز اندر نماز
کی چنین حال آیدش اندر نیاز
عاقبت شد سوی مادر قصه گفت
راز دختر را بر او سر بسته گفت
مادرش فهمید کل ماجرا
گفت بگذشت کارها از کارِ ما
چون که کاری بگذرد از کارها
در پی چاره شویم در کارها
این نماز و این دعا بگذار چند
نزد همسر شو مثال حبه قند