چهارشنبه ۱۶ آبان
اشعار دفتر شعرِ پریشانی شاعر رسول گریزان
|
|
چرخش انگشتان من
بر تن تو!
|
|
|
|
|
یک کوتاه که ارزش خواندن هم ندارد
|
|
|
|
|
از ارزو های ما همین را بس
که هرچه خواستیم،نشود بس!
مه خواستیم،آفتاب امر بر بس
نیت بر آفتا
|
|
|
|
|
دل را گاهی باید شست
بر مجنون بیدی آویخت
زل زد به دل و فریاد برآورد
تا کی گل آلود تو را آویخت؟
|
|
|
|
|
خسته خواهم شد
از روز های تکراری
غمی نیست
سهم من است
از آوار های رفتنت
|
|
|
|
|
دیوانگی زیباست
در این شباهنگام
|
|
|
|
|
من
در هیاهوی چشمانت گم شده ام....
چشمانت را نبند
که از سیاهی شب می ترسم....!
|
|
|
|
|
من گل ممنوعه ام !
برای تمام عالم....!!!
بر رویم نوشته اند:
فقط معشوق ببوید...
|
|
|
|
|
در آسمان تنهایی خویش
تنها به تو فکر کردم
در زمین بیابانی خویش
تنها برای تو گریستم
|
|
|
|
|
در عطش تابستان
تنها امیدم تو هستی
|
|
|
|
|
عشق میسوزاند چرم را
چه رسد انسان را
|
|
|
|
|
تا که شب رسد
عقل من زائل گردد
|
|
|
|
|
در هیاهوی جاده ها تنها مانده ام
در میان آوار ها تنها مانده ام
|
|
|
|
|
آهااااااااااای مردم
من نمیتوانم بلند شوم
|
|
|
|
|
قلمم میخواهد بکشد
نقشی از دلم بکشد
|
|
|
|
|
آنقدر از آسمان دلگیرم که...
|
|
|