يکشنبه ۲۷ خرداد
|
|
رفتی که دائم روح و جانم را بسوزانی
|
|
|
|
|
📚تپه های باستان
این تپه های کهنه و ویرانه و خموش
آن شهرهای خفته و افتاده از خروش
جا مانده از
|
|
|
|
|
پناه می برم از عشقت
به خواب نازک خرگوشی
|
|
|
|
|
نمای ریش تو گر ریشه داشت، نیش نبود!
جواب خنده ی عشق، دوصد ریش نبود!
|
|
|
|
|
در اوجِ موج مانیم و میخوانیم/آوازِ لامعشوقَ اِلّا هو/این همصدایی وحدت عشقَست/بَر هم زن ِ اندیشهی
|
|
|
|
|
ما ضعیفان را دگر بر گِرد عشق هیچ کار نیست
همدم شب های ما جز کاغذ و خودکار نیست
|
|
|
|
|
چه قشنگ است فرش الماس سپید
روی دشتی پوشیده به تمنای امید
نور آن دشت طیفی از احن قزح
سایه به انداز
|
|
|
|
|
حسّ خود را
هَدَر و ابتر و ضایع نکنیم
شعر را
مضحکۀ دستِ وقایع نکنیم
|
|
|
|
|
از جملۀ شاعران ِ دهرم
شعر است و سخن دیار و شهرم
|
|
|
|
|
رویایی در سر دارم
از جنس بیداری
|
|
|
|
|
شاعرم .. دنیا زبانم داده وزنِ بیت ها را
تا بلرزانم هزاران حُجره در بازارِ فطرت
|
|
|
|
|
داغ یک حرف همیشه به دلم می ماند
بهتر از شعر من آنست که او می خواند
محسن ملکی (سامان)
|
|
|
|
|
جانا زغمت مردم این دوری جان تا کی
|
|
|
|
|
نا امیدم از تو اما باز هم میخواهمت...
|
|
|
|
|
دلم پا پس بکش دست از سرم بر دار می ترسم
از احساسی که دارد می شود تکرار می ترسم
|
|
|
|
|
بر جرم و خطاي من افزون نـكند دردم
فريـاد بـر آوردم آيا چه خطا كردم
|
|
|
|
|
نقد عقل را ربوده
شده احوال مردمان فرسوده
گشته افکارشان آلوده
میخورند اغنیا فالوده
تا که بوده
|
|
|
|
|
آسمانِ ارغوانی ،
دریا را ارغوانی کرد
|
|
|
|
|
حال این روزهایم
بارانی است
اما نور
از لای ابرهای ضخیم
زمین سرد دلم را
نشانه گرفته
|
|
|
|
|
وتو می مانی و
شعر
شعر هایی که ترا
در نا کجا اباد و
در کوچه پس کوچه ها
|
|
|
|
|
اعجاز شود گر شَبِ اَهواز بُوَد
آن شاخه نباتش دَمِ تاراز بُوَد
اینها همه را گفتم و باور نکنم
این م
|
|
|
|
|
مکتب ادبی نورگرایی
شعر پیشرو
شعر سروش
|
|
|
|
|
تو را میبینم و بهتر چه خواهم...
|
|
|
|
|
در عهد ما کسی مجنون نمی شود
بر روی گلرخان مفتون نمی شود
|
|
|
|
|
گفته بودی عاشقی...
رفتی...!!
|
|
|
|
|
باز آتش درونم،در دل شود فروزان
با شعله های سرکش، در این شب پریشان
اشکم چکد به یادت،هردم شود روانه
|
|
|
|
|
من نمی دیدم تو را کی می پرستیدم تورا
|
|
|
|
|
قهر با من کرده بود امروز یار مهربان
تنگ بر من گشته بود از قهر او کار جهان
|
|
|
|
|
گرچھ شادے با من غریبے مےکند
و هنگام دیدنم،
از این محتاج روے برمےگرداند
اما دݪ من، خوش بھ همین
|
|
|
|
|
در قــرن اتم، قــرن فلز ، قـرن توحش
از چلچله وُ چک چک باران چه بگویم؟
|
|
|
|
|
عاشقان حق به حق وابسته اند
از کجی ها در جهان دلخسته اند
|
|
|
|
|
از غم دگر طاغت ماندد نداریم...
|
|
|
|
|
رهاترین ذره بعددیدار روی تو
|
|
|
|
|
حس خواندن یک غزلی
بیت به بیتش میدهد بر بادم
|
|
|
|
|
ای لال زده
لکنت زبان را رها کن
یک بار دلکشان
دل را سیر صدا کن
|
|
|
|
|
من به تنهایی در این غمکده عادت کردم
هرچه آمد سرم از روی سخاوت کردم
|
|
|
|
|
دلخوش به تماشای همین زندانم
|
|
|
|
|
دریاچه ی ارومیه می خشکد
دریاچهی ارومیه می خشکد بدادش برسید
|
|
|
|
|
هر زمان که فرد نالایق
بشود ناخدای یک قایق
|
|
|
|
|
چنان پبچیده ایم در هم
که جان تو شده جانم
|
|
|
|
|
مجنون شدم تا لیلی افسانه ام باشی
|
|
|
|
|
ای اشک پنهان میکنی غم دل را میدانم
خونابه دل گر شد عیان آن دم چه سازم
|
|
|
|
|
دردوردست خودت ،
بی خبراز خود نشسته ای
|
|
|
|
|
ز تو بی قرارم امشب تو روان من کجای
همه دل به جان نهادن،همه جان من کجایی
|
|
|
|
|
متاب ای ماه در این شهر،عشقی پا نمی گیرد
محبت در دل چون سنگ اینها،جا نمی گیرد
|
|
|
|
|
در کدامین روز نسیم عشق روحت را نواخت
|
|
|
|
|
گر نام مرا یاز کنی میخرمش
بی فاصله پرواز کنی میخرمش
این دام مرا باز نکن هاز که من
یک قِر بدهی ناز
|
|
|
|
|
عـزیزُم درد دورۍ کِرده پیـرُم
ز احواݪِت نشون از کۍ بگیرُم؟
بسوزُم
|
|
|
|
|
دلم با تو
آرام میگیرد
با تو ای
عاشقترین دختر دنیا
|
|
|
|
|
عشق تاراج دل دیوانه است
عقل با آرامی اندر خانه است
|
|
|
|
|
درمابینِ عصیانهای بی حد
ابلیس ،
بعنوان مدیرعامل ،
پشتِ میز بود
|
|
|
|
|
دعوت ،عاشقانه ،ساقی عطشان
|
|
|
|
|
عید قربان آمد و روز عزای گوسفند
|
|
|
|
|
برایم،،،
اگرچه ﺗﻮﻓﯿﺮﯼ ﻧﺪﺍﺭﺩ؛
--[بودن در این شهر سیمانی،]
ﺍﻣﺎ،،،
ﺍﺯ ﺑﺴﺘﻪ ﺑﻮﺩﻥ پنجرهها،
|
|
|
|
|
جگەرەکەی بە لێویەوە تەڕ بووە
|
|
|
|
|
شنیدستم که شب را گفت روزی
نباشد بهره ات جز آه و سوزی
|
|
|
|
|
درد می دانی چیست؟!!
درد این است که عشقی باشد،،
فرصت عاشقی اش اما نه...
|
|
|
|
|
حال فکر کن، چند
هزار هزار چهره ی نا معلوم!
پشت چهره ی مظلوم
معلوم می شد
|
|
|
|
|
لحظه ای غفلت نمود آن حاجب ترشیده رو
من به آن یک لحظه غفلت ، شهره در دنیا شدم
|
|
|
|
|
از سکوت و ظلم بی پایان غزل گو آشوبست دلم
این جماعت با غزل ها. زنده اند وز غم خونست دلم
بشنو
|
|
|
|
|
انسان اگر عاشق شود دنیا گلستان میشود
در سبزه زار عاشقی گلها فراوان می شود.
|
|
|
|
|
او را صدا زدم
با صد هزار امید
|
|
|
|
|
ای مردمک چشم تو دریای خروشان
امواج نگاه تو مرا کرده پریشان
یک ساحل آرام در آغوش تو جاریست
موسیق
|
|
|
|
|
و می سوزد نان...
از عطش ساقه های گندم
آب را به توبره کشید!
اسبهای تشنه ی تابستان
سامان صالحی
|
|
|
|
|
من دل نـهاده ام به طريق وفـاي تـو
تا بـنگرم طريقت حُسن و لقـاي تـو
|
|
|
|
|
جوجه ی پروار
لالالا جوجه زرد قناری
قناری ها می خونن تو قفس ،
جوجو ی من ،
قشنگ من،
شب تار
|
|
|
|
|
دو رباعی+ یک سپید کوتاه+ خوانش غزل تپشهای دلم از کتاب آوای احساس
|
|
|
مجموع ۱۲۴۷۶۳ پست فعال در ۱۵۶۰ صفحه |