باخدا دست به یکی کرده ام
قلبم را خانه تکانی کنم
روی دیوار آرزوها بنشینم
جایی که باهم قول وقرار گذاشتیم
هرگز از هم جدا نشویم
اگر یک روزی یک نفر از ما قصد جدایی داشت
بی آنکه حرفی بزند خود دست خاطراتش رابگیرد
در فراسوی ابدی محوشود
نمی دانستم پرندگان صدای ما را می شنوند
ودعا می کنند
ومن وتو به طرز عجیبی ازهم رها میشویم
آسمان مرا از ابرهای تو جدا کرد
خورشید مرا از گرمای تو محروم کرد
زمین مرا ازعطر نفسهایت جدا کرد
ودریا مرا ازآغوش تو خاکستر کرد
کجایی؟
همان جای دیدارت ایستاده ام
ساعت عشق تورا به دست کرده ام
گفته بودی:
وقت دلتنگی به نبض شریانت بسپار
حالا دفتر شعرهایم عاشقانه های توست
چگونه ازتونگویم که تمام غزلهایم تویی
چگونه ازتو کوچ نکنم که تو تمام منی!
من بوسه هایم را به باد مدیترانه سپردهام
به نسیم خنکی که از قلبم به سوی پنجره ی چشمانت میآید
مگر کوه های" آرارات"تورا ازیاد میبرند
کاش خدا جای اشک چشمانم
باران دوست داشتنت را
به نگاهم می آویخت
تارا من و تو در سینه می ماند
راز ابرهای عشق
روی کافه ی دلتنگی
چشمانم نازل شده است
بی بادت
می بینی همه چیز آماده است
من واشک وکافه ی عشق
اماتو نیستی
تو...
فقط زیباترین پیراهنت
برقاب عکس قلبم سنجاق شده است
به من حق بده بی قرارت باشم
بیا ....
فقط بیا ...
من منتظر آمدنت هستم
چشم به راه دیدارت
پر احساس بود 👏🌺🌺