من قصه گوی قرن جدیدم که ذره بین خورده
از آسمان ِ هفتم ِ غم به کتاب ِ زمین خورده
هم از شلوغی و هیجانِ خلایق ِ در هم جوش
هم از نگاه ِ مبتکرانه ی نظم ِ نوین خورده !
آخر به جای سقف ِ به سر لاجورد و جنگل ِ سبز
همیشه غصه ی اوُزوُن چنان و سرب، چنین خورده
در آرزوی صلح جهانی نشست ها دیده
اما دوباره ترکش و خمپاره بمب و مین خورده
در شهر ِ بیقرار خودش در همین خیابان ها
مشت از نگاه های طلبکار و خشمگین خورده
سیر از شکایتی که نهایت شعار بوده و هیچ
سیر از سکوت ِ سق زده ای که به رنج ، عجین خورده
جواب مساله را از لباس گرگ دزدیده
سراب سفسطه را از کلام غرقِ یقین خورده
پرسیده ای چرا قلمت ناز و ساز و موزون نیست
چون نیش مار ِ قافیه ها را در آستین خورده
این قصه گوی از همه دلگیر ِ با خودش درگیر
عمریست تیغ ِ منتقدان محض ِ آفرین خورده!!
درود بزرگواران
ارسالی بنده در قالب دلنوشته و همراه فایل صوتی ارسال شد که در صورت نیاز به چگونگی خوانش بنده رجوع شود.
ارسالی زیر در وزنی ۵ رکنی و با تغییراتی در وزن مصرعها سروده شده منتها آهنگ خوانش یکسان است و پس از درخواست نقد از جناب استاد هداوند و دریافت نظریات ارزشمند ایشان ، تصمیم گرفتم این ارسالی را در فرمت دلنوشته ارسال کنم نه شعر و نه غزل چون از نظر وزنی در مختصات قالب غزل و اوزان شناخته شدهی شعر فارسی نیست.🙏🌺
شاعرانی که در کنار هم از هم می آموزند .
در کنار هم بودن نعمتی ست قلم به دست بودن نعمتی است .
شکستن سکوت با شعر دل خواه مانندِ رود در جریان است.که افکار ها را روی برگه کاغذ ثبت میکند
مثل کشیدن نقاشی دل خواه است که شکل گیری این نقاشی نمایانگر ذهن پویا و تخیل درونی هر شخصی ست .
شعر قشنگی بود .