يکشنبه ۲۷ خرداد
|
|
پروردگارا شکرت در هرنفس با هرنفس و برای هرنفس
|
|
|
|
|
کلامت شور گلریز است باور کن
نگاهت بس دلانگیز است باور کن
|
|
|
|
|
دل من غمدارد و طاقت ندارد بیش از این
ای خدا کاری بکن ، آسوده باشم بعد از این
|
|
|
|
|
دلم گرفته برایت چرا نمیدانی
چرابرای دلم دعا نمیخوانی،
|
|
|
|
|
خزان خزان ، مورمورشدم
مرورمرور، دلم رفت
|
|
|
|
|
...مرغ آمین....
از پی چه آمدی ای دوست من این آمدن و نرفتند را دوست دارم
هرچه بر دستم دهد مرهم طبیب
|
|
|
|
|
شب بود
ستاره در نوردید
با عشق کوه کهکشان را
با لبخند زیبا
پک می زد
پیپ آبی هفت آسمان را
|
|
|
|
|
آی پسر
از چه میخوانی تو این
حال خراب آباد را
مهر ممنوعی زَدست
این کوچه و آن راه را
دست خونآلو
|
|
|
|
|
خرده مسئولین ما از کوفیان هم بدرتر اند
|
|
|
|
|
خواب دیدم پول پارو می کنم
می شمارم یک به یک بو می کنم
|
|
|
|
|
مودبانه باید از شاعران پرسید
|
|
|
|
|
رقابت در شهادت
تجلیگاه وحدت بود جبهه گذرگاه بصیرت بود جبهه
شبیه کربلا و شور و شوقش
|
|
|
|
|
می روم از جمع تان ای مردمان....
|
|
|
|
|
دریاچهٔ چشمان تو آرام ترین است
|
|
|
|
|
رسید مژده به بلبل که غنچه سر وا کرد
به ساز گلشنیان رقص و نغمه برپا کرد
|
|
|
|
|
داستانم خلاصه تمام شد
نقطه سرقبر
.
|
|
|
|
|
🌷صلیاللهعلیکیاامامرضا🌷
|
|
|
|
|
اوکه بایدمی شنفت گفت
سوتی، گافّ به گفتارخیط کاشت
|
|
|
|
|
چایش را با شکلات میخورد
قهوه اش را با قند
آنقدر طبیعی که
هر پارتنری پا به پایش
می آمد
|
|
|
|
|
بیا غمخوار دیرین یاد کن ایل و تبارم را
بگردان روزگارم فال و احوال دیارم را
|
|
|
|
|
نگاه کردم به سماء
گفتم سعادت آنجاست
صدای فاخته آمد :
کوکو؟ کوکو؟
|
|
|
|
|
.....قلم.......
من و قلم
در سکوت
نشسته ایم
به پای هم
من به قلم
قلم به من
شکر شبی است
میان م
|
|
|
|
|
اگرم نصیب زیارات ، طلب از برای خدا کنی
به حریم حضرتت چو رسم ، همه درد من تو دوا کنی
|
|
|
|
|
تقدیم به همسر مهربان و از جان عزیز ترم
|
|
|
|
|
در دل شبِ آرام و ساکت به خاموشی شعری مینویسم قلمم با غم و اندوه ساخت این شعر را در این دلِ تنها،می
|
|
|
|
|
انسان با افکار خود زندگی میکند و همیشه در تغییر است
|
|
|
|
|
همچو کفتر میپریدم روی ایوان طلایی
مینشستم در کنار گنبد و گلدسته های آسمانی
|
|
|
|
|
بعد از تو تهرانِ پر از گرمای شهریور
از راه آهن تا ونک مثل زمستان است
|
|
|
|
|
عاقبت اغیار
باغ زیتون را زبن برداشتند
|
|
|
|
|
از زمانی که تو رفتی و نگاهی
به رخ زرد من و سینه پر درد من و
حسرت دیدار نکردی،
برگ های سبدِ خاطر
|
|
|
|
|
چه طلب تو را ز جانی که بلب رسیده ما را
|
|
|
|
|
من بی هوا هوای تو کردم ترانهام
دائم ببینمت که هوادار جان من
|
|
|
|
|
زیر تار گیسوی تو دنیا بمیرد
گُنه ز جانب من دنیا بمیرد
بر مرکب عشق تو گشته ام قو
بخند که قوی تن
|
|
|
|
|
ایرانیم ایرانی بی پروا و آزاده
ایرانیم ایرانی باقامتی ایستاده
|
|
|
|
|
منخودممیدانم
که تورفتیپسرم
ودگربازنمیگردیوای
|
|
|
|
|
کجا فڪر میڪردم خاطرات دیروزت را امروز زندگی میڪنم؟!
|
|
|
|
|
صفررفت و دگرباره بهاران ربیع آمد
پس از دورخزان گاه گل افشان ربیع آمد
|
|
|
|
|
خانم اجازه
حالا که
افراها سایه ندارند
و سروها عقیم شده اند
جنگل بغضش از این است
چرا جنین تان ر
|
|
|
|
|
تیرگی می انگارم .....
من شب تیره
تورا
بر قامت رخسار می انگارم
انگار
شب به دامان
تو میسوزم
|
|
|
|
|
تیر ویلان در هوا دنبال تاوان سهم من
|
|
|
|
|
من قطعه ای از پازلِ زندگیِ خود را ، گم کردم
|
|
|
|
|
سرزمینم بود چشمانت
می سوخت
زمینی که قتلگاه شد
|
|
|
|
|
توثابت کن مسلمانی، دین و مذهب اش بامن
خداراگوش به فرمانی،مقام ومنصب اش بامن
صداقت نقش م
|
|
|
|
|
بَس دیر، دا گوزله مک ایسته میرم
یتیشمیر، وردغین سوز دادیمه
|
|
|
|
|
«گذر ایام »
خوش باش و غم ایام مخور
گذرد، ایام به کام یا ناکام ای بشر
که داند صدق و کذب اعمال را؟
|
|
|
|
|
باید بپذیریم خویشتن
آنگونه که هست الآن
|
|
|
|
|
این شعر درباره غرور بیجاست
|
|
|
|
|
به منت باران تو
گندم نکاشته ام..
|
|
|
|
|
در خرابای این خانه خراب جای دلبر نیست
دلبری پس دل خراب چه داند دل با کیست
|
|
|
|
|
سالیان سال دید دشمن
درونمان برکه ای
محبوس را
کشت حسرت
پیشترفت هایمان
کل اقیانوس را
عزمی
|
|
|
|
|
احمد شده مسموم و حسن وای چه زهری
زهری برِ زهرِی شده زهری مثل نهری
مولام رضا زهر به
|
|
|
|
|
چه باد است این که میآرد صبا در گوش من امشب ؟
ز آه سینه من شد جهان تاریک و میترسم
رسد دودی به
|
|
|
|
|
به یاد شهیدان عزیزی
که " دنیا "را با این همه
زشتی رها کردند...
|
|
|
|
|
دوست دارم که دلم باز رود سوی رضا
تا تماشا کند هر لحظه گل روی رضا
|
|
|
مجموع ۱۲۴۷۸۹ پست فعال در ۱۵۶۰ صفحه |