...مرغ آمین....
از پی چه آمدی ای دوست من این آمدن و نرفتند را دوست دارم
هرچه بر دستم دهد مرهم طبیب این زخم با خنجرخوردنت دوست دارم
پیش من میگفت او راز بلبلی من شنیدن راز گل از بلبل را دوست دارم
او که می پوشید لباس تیره بر تن این لباس مشکی پوشیدنت دوست دارم
گفت میایی شبی تا کام گیرم از رخت رخ ندادنت را دوست دارم
آتشی کردی به پا تا عالمی بر جا کنی این همه سوز باز سوختنت دوست دارم
گفت خسرو جام لیلی پر کنید جان لیلی پر شده از جام می را دوست دارم
لیک هیچ کس داد بر سینه دریا نزد این همه گله و داد زدنت دوست دارم
مرغ آمین چون که امین گفت شد مرغ حق من آن مرغ حق گوی امین را دوست دارم
بس کن قدری سکون گیر ای محتسب چون در این شهر بوی بودنت دوست دارم
گریه بس کن که نشد گریه دوای کودکی گریه بر پای درخت جنتی را دوست دارم
سرو ما آتش بیار تا قد رعنای تو بینم دیدن آن قد رعنا در هجرانت دوست دارم
اندکی خاموش تاگردد خموش خاموشی این شهر خاموش را دوست دارم
هرچه بر پای تو ریختم عمر بی حاصلی عمر بی حاصل بودنت دوست دارم
درخت جنتی،درخت سیب
سیاوش دریابار