دوشنبه ۸ بهمن
اشعار دفتر شعرِ چه بگویمت شاعر سیاوش دریابار
|
|
....روز درد....
گاهی وقتها
دلم میخواهد
از دور نگاهت کنم تا دم صبح
حیف باران بهاری
امانم نمی دهد
|
|
|
|
|
.....چشمان سیر.....
چقدر زود دیر میشود
چشمانت سبزت سیر میشود
موهای سپیده در دم صبح
با باد بهار د
|
|
|
|
|
....آنا الحق.....
خواستم گریه کنم اما نشد
خواستم ناله کنم اما نشد.
خواستم ابر شوم باران پنهان
|
|
|
|
|
اما نشد
خواستم تا که بوسه زنم بر رخ ماهت اما نشد
خواستم تا که سجده کنم به درگاهت اما نشد
خواس
|
|
|
|
|
ساز و آواز
@@@. ساز و آواز @@@
لبم با چشمانت باز بردی
چو نی ساز و آواز بردی
گمان کردم در باز
|
|
|
|
|
.......سجده رخشان......
مناجات سوم
شاید دگران زمن افزون ترند
از سبقت ذکر حق آزمون ترند
در طلب ذک
|
|
|
|
|
...تمنای تو دارم......
.....برخیز.....
شبم را کنار شب تار برخیز
شبم شد بانگ مهر نگار برخیز
دلم
|
|
|
|
|
.....تیله های من......
تیله های من
امروز قلتان نند
در گوشه طاقچه
هر سو چرخانند
هرگاه درخشیدن
م
|
|
|
|
|
......درخت و آپارتمان......
بجای سرو تنومند قشنگ
آپارتمان سر به فلک کشیده است
و میوه هایش
بشق
|
|
|
|
|
.....با نام خدا.....
با نام خدا گفتم و دست بر قلم شدم
هزار کار بی او زدم این بار با او شدم
با نام
|
|
|
|
|
حسرت دریا......
دگر مرا به حیله آتش مبرید فرعون وار
که من در این بحر بیکران نمرودم
بر این عشق
|
|
|
|
|
....من و شب.....
من و شب به تیره مانیم
به سحرگاه خرابات
..
به سیاهی دل تو
به کبودی کلاغان
..
|
|
|
|
|
......عاشق که شدم.......
عاشق که شدم جز تو کسی یار ندارم
صحبت نکنم انگار که طلبکار ندارم
رندان
|
|
|
|
|
.....قیام و قعود.....
رو گرده چینه
نشستیم
و
میل به میل
رو به قبله
نه توان قیام داریم
نه دل
|
|
|
|
|
......هرچه تو خواهی.........
اندوه دلم کم نشود هرچه تو خواهی
را
|
|
|
|
|
......مسافر کجایی.....
آخرین بار که دیدمت
دانه برفی بودی
رها شده از ابر
ای کاش به زمین نرسی
که
|
|
|
|
|
....بوسه ساده....
مرا یک آغوش ساده مهمان حاجات کن
و با یک بوسه ساده افسون مناجات کن
من از افسو
|
|
|
|
|
...عاشق بی عشق......
بی تو چای صفایی ندارد
گویی شهر هوایی ندارد
گفت عشقت فراموش میکنم
عاشق بی ع
|
|
|
|
|
.......آهن سرد......
من امروز اهن سردم
که با اب سیغل خوردم
گهی اتش به تن دیدم
گهی سندان و پتک خو
|
|
|
|
|
.......امتحانم کن......
مرا به قید وثیقه دوبار امتحانم کن
برای خواندن عشق مهیای حسابم کن
مرا از
|
|
|
|
|
....چشمه و کوه...
مدتی است
از چشمه آب نمیخوریم
پوزمان را جای پوزه
گاو نمی دهیم
چشمه جار
|
|
|
|
|
کوچ سگها......
کوچ سگها
چقدر زیباست
آن دم صبح
که بحر اذان بر میخیزیم
ظلم شده به آدمها
که
|
|
|
|
|
...کدخدا و خدا.....
کدخدا
می خواست خدایی کند
اما نشد
بعد مرگ پادشاه
در شهر شاهی کند
اما نشد
|
|
|
|
|
...شنیدم...
شنیدم
بعد من تنها نبودی
شنیدم
بعد من می می سرودی
به سویت امدم
در تیرس نبودی
|
|
|
|
|
.......بوسه......
من و بوسه به یک رنگیم چرا فصل خزان دارم
در این شهر آدمی بسیار چرا من ذکر آن دارم
|
|
|
|
|
....مصدر هستی....
از دام می فروشان ساقی حذر نباشد
جامی که می تراود جام هنر نباشد
در خمام مستی
|
|
|
|
|
....توپ افطار.....
مادرم
مگر اذان شده است
گویا ماه رمضان شده است
بابا که صبحانه سیری خورد
مگ
|
|
|
|
|
...در اقصی اسب میتازند...
باز مجلس شامیان بر پا شد
حق ز تا حق دوباره پیدا شد
تحسین یزید از ع
|
|
|
|
|
......مادرم.....
مادرم
این پنج شنبه هم گذشت
این شب سرد فتنه هم گذشت
مادرم
گلهای خانه بی رنگ ش
|
|
|
|
|
....زخم زبان...
مدتی است ای دوست زخم زبان نمیزنی
همت از وجودی خود به این و آن نمیزنی
دیریست دگ
|
|
|
|
|
....عشق جاودان......
هنوز با مرغک عشقت خیال جاودان دارم
پرم را چون بستندچه حسنی بر جهان دارم
|
|
|
|
|
.....چوبه دار .......
تو هر خط گر کشیدی باز کج شد
دو چشمش ار کشیدی باز کج شد
برای بودنش عمری
|
|
|
|
|
.....وقت اذان است......
اینجا شکسته دلی پایش به چوبه دار است
موذن اذان بگو
ساقی شده مست و معشوق
|
|
|
|
|
........عادت دارم.......
من به دستهای
سرد و یخ زده
پوستها تاول زده
شهر
عادت دارم
من به آ
|
|
|
|
|
.....موج و دریا....
معشوق اگر وفا کند محترم است
از روی وفا جفا کند محترم است
عمریست که معشوق به
|
|
|
|
|
محرمان عشق
ما محرمان عشقیم تدبیر کن قضا را
درویش وار به لطفیم در دل صفا را
در کوی می فروشان جا
|
|
|
|
|
سوختگان جمع
......سوختگان جمع.......
ما سوختگان جمع ایم پروانه ها هما را
جمعی که گرد شمع اند از س
|
|
|
|
|
....مرد بود.....
سیر که نگاهش کنی
ته ته چهراش
زرد بود
خودش میگفت
تو کوچه ها شب گرد بود
ولی به
|
|
|
|
|
...قصه شاه پریون.....
تو قصه ها یکی میخواد دوباره شاه پری بشه
می خواد سوار اسب سفید یه مرد آهنی
|
|
|
|
|
.....لحظه ناب....
ساقیا باده نیار که باده آت خراب است
امید من مست همین لحظه ناب است
گر صد باده
|
|
|
|
|
....عوارض شهرداری......
دوست داشتم
خانمان در
منطقه 11 ناحیه 1
شهریار تهران باشد
خیابان صاف
بد
|
|
|
|
|
..قرآن ناطق.....
از زیر قرآن
که رد شد
از زندگی رد شد
پدر گفت
مگه قرآن را از زیر قرآن رد میکنن
|
|
|
|
|
....ذره..من....
...ذره.....
ذره که میشوی
یقین
بزرگ شوی
چو بت شکن
ور نه به
کبر
یقین
دام
|
|
|
|
|
شهر مدهشان
شهر را یک عسس ویکصد درویش بود
یک عسس بسیار از جمع همکیش بود
روزها چون بگذشت از عمر
|
|
|
|
|
...مرغ آمین....
از پی چه آمدی ای دوست من این آمدن و نرفتند را دوست دارم
هرچه بر دستم دهد مرهم طبیب
|
|
|
|
|
.....قلم.......
من و قلم
در سکوت
نشسته ایم
به پای هم
من به قلم
قلم به من
شکر شبی است
میان م
|
|
|
|
|
تیرگی می انگارم .....
من شب تیره
تورا
بر قامت رخسار می انگارم
انگار
شب به دامان
تو میسوزم
|
|
|
|
|
....حق جوی دگر....
شمع و پروانه و گل سوخت در موی دگر
عارف و مومن و مسجد و حق گوی دگر
خانقا سوخ
|
|
|
|
|
......خط صاف...
پدر بزرگم
وقتی
خسته،رنجور و غمگین بود.
نگاهش برق میزد
لبخند میزد
و
میگفت:
|
|
|
|
|
ساکن شهر خاموش
۱۴۰۲/۶/۱۹ شماره ثبت ۶۴۲۴۹۱
......ساکن شهر خاموش....
پارسال ته کلاس می نشستی
امس
|
|
|
|
|
.....زینت اسرار......
مدعی شب دیدار توام آه آه
خم آبروی خمار وار توام آه آه
دل ندارد خبر داغ زل
|
|
|
|
|
....تا عشق غزل سراید....
رندان به گرد حافظ تا یار ز در درآید
جامی به کام جانان تا جان ز دل بر آی
|
|
|
|
|
.....آ خدا....
یه روز صبح
وقتی خدا میخواست
گلهای تو باغچه رو
آب بده
بلبلاش شعر
بخونند
قنا
|
|
|
|
|
....سجاده ای پهن.......
من از صبح
تا طلوع
فقط یک نگاه
لازم دارم
|
|
|
|
|
این می به جمال بی کران می ارزد
بر شادی روی دگران می ارزد
ساقی شود و باده بریزد هر بار
ساقی شد
|
|
|
|
|
.....کشتگان کوی منا.......
آنقدر گرد
شمع گشت
تا
بالش بسوخت
آتشی در جانش
آتش میفروخت
|
|
|
|
|
....دیش لمبو......
یک گوشه دنج
مثل خونه
مشتی حسن
که
کلاهش
پس معرکه بود
|
|
|
|
|
.......تا مادر هست زندگی هست
وقتی
خط میکشی
سیاه
میشود
|
|
|
|
|
یکی را با آب از مادر گرفتی
یکی بی آب از مادر گرفتی
|
|
|
|
|
عمریست که طعنه بر دلم زنی
فریاد گر کشی جهانی بهم زنی
|
|
|
|
|
محبت مرحمی دارد خدا داند نمی دانی
غمم هم عالمی دارد خدا داند نمی دانی
تمام شب که بیدارم ز سوز ع
|
|
|
|
|
و
امان
از لحظه ای که
دستان پیر مادرم
بوی خوش سفره را
دیگر
رنگین نکند
و
من
تا ان روز
فک
|
|
|
|
|
تو غزل چهار پاره منی
اشوب نگاه بی اشاره منی
داستان یوسف در چاهی
همچو شعر بی استعاره منی
|
|
|
|
|
در صبح عشق بازان
ما را که ره نباشد
محجور عشق بازی
درویش بی نوا را
|
|
|