چامه ی 26
رد پا
دریچه ای به وسعت دل تنگی
می دزدد نگاهکانم را
رد پای که پیداست از میان تاریکی
اما نگران چشمان مسلولم
که بی هیچ توانی
دل به رهگذری می بندد تا شاید
بند بگسلد از پا و دست
1401/12/25
چامه ی 27
نسیم
آن سیه پوستین بر تنان
که دریوزگان شب اند و مالک روز
خوب می دانند
آنک که نسیم وزیدن گیرد
شاخه های خصم ریشه برگیرند
و جوانه های امید
بهار کنند به سبزی
1401/12/29
چامه ی 28
شهر
چه نا به هنجار زمزمه می کند باد
در گوش نفس هایم
در شبی که سکوت
پینه بسته بر هوای دل
نگاهم به دنبال روشنی
پنجه می ساید به دیوار چشم
بی فانوس گم کرده راه، مردم
در حسرت چشمه ی نور
می دود کورمال
شهر چراغی ندارد امشب؟
1402/1/22
چامه ی 29
باغ
قصه این بود
زندگی تلخ نبود
زندگی تنگ نبود
زندگی درخت همسایه بود
میوه هایش
دست چین بی خردانی می شد
که از انسانیت بویی نبرده بودند
گرچه باغ هنوز نفس می کشد
1402/1/25
چامه ی 30
سوختگان
گرچه خود طوماری است
سخن گفتن از زندگی
بگذار حاشیه ای بنویسم
بر این کهنه کتاب که هر ورقش
بوی مرگ می دهد و سطر به سطر
کلماتش زوزه می کشند از درد
ما سوختگان این تنوره ایم
میان آتشکده ها
1402/2/2
دکتر نادر مسلمی (ن. م قطره)
قلمتان نویسا
بمانید به مهر و بسرایید