چامه 16
زخم
خشت بر خشت درد می تنید
زخم عنکبوتی َ م
نوش دارویی
به هزار انگاره می جُست
تنی گُر گرفته از تبار مردمی
کسی درد را نمی شناخت
کسی مرهمی چاره نشد
1401/6/27
چامه 17
چشمانم
ای روز پر هیاهو
هرگز نیاسود تن خسته اَم را
آفتاب نیم روشن اَت
بگذار بسته بماند چشمانم
در سایه های دل تنگی
من خو گرفته ام با تنهایی شب
1401/10/10
چامه 18
قربانی
هرگز اندیشه ی اسماعیلی ام را
قربانی تعصب نمی کنم
آن گاه که ابراهیمیان دروغ زن
از تاریخ مردگان
باژگونه فلسفه می بافند
بر پوسیده دار عقل شان
1401/10/27
چامه 19
گریه
چه سبک تر می زنند
طبل رسوایی را
آن گاه که عقل هاشان
در وادی حیرت
باده ی حسرت می نوشند
سیاه بازانی
که بر تخته ی های حوض
خنده ها را به سخره می گیرند
مگر می شود شست
گریه از چشم هاشان
1401/10/28
چامه 20
دلم
دلم روشن است
به روشنی آفتاب
دیگر پلک هایم نمی افتند
وقتی باران امید
می شوید خواب چشمانم را
می برد غبار تنهایی را
شیشه ی دلم شفاف تر می شود
1401/11/18
دکتر نادر مسلمی ( ن. م قطره )
.
کوتاه و زیبا بودند