يکشنبه ۹ ارديبهشت
|
|
ابراهیم را میمانم در بتخانه
همهی بتها را شکستهام
|
|
|
|
|
به هر کوی خیال من از پی دلدار می گشتم
به روز وشب میان کوچه و بازار می گشتم
|
|
|
|
|
با همه دلبستگی هایم مرا نادیده میگیردچرا؟
|
|
|
|
|
فهم ما دچار
از خودراندگی شده است
|
|
|
|
|
صبحانه ام را
همیشه
دیر میخورم.
چیزی که
همیشه
به موقع می خورم
خون دل است...!.
|
|
|
|
|
کاش با آتش یک آه جهانی می سوخت
تا که بشکسته دلی را بدهد آرامش
|
|
|
|
|
نیست دیگر آتشی در سینه ام
خاک بنشستست بر آئینه ام
گیتی_رسائی
|
|
|
|
|
ببین....من مشتی آب و خاک و رنگم...همین!
|
|
|
|
|
راه خدا
راهی
بزرگ است...
اگر درک شود
|
|
|
|
|
میتوان افکار شاعر را از آثارش شناخت...
|
|
|
|
|
من آخرین رزمنده ی پایان جنگم
من پوکه ی دلکنده از اصل فشنگم
|
|
|
|
|
**********************
بادکلمه هایت تو مــــــرا خـــواب کنی
چون چشمه پر زمزمه
|
|
|
|
|
چشمانم مرده شورهای دو قلویی هستند
|
|
|
|
|
دیگر میلی به خوردن خیابانها ندارم.
|
|
|
|
|
وقتی که کفشهای پاشنه بلندت
خیابانها را بلعیدند
|
|
|
|
|
پروردگارا دلم محکم قلبم مالامال عشق توست
|
|
|
|
|
همیشه عاقبت پیله ها پریدن نیست
|
|
|
|
|
شب در سخاوت نگاه نو می چرید
انگار روشنی خورشید را می تنید
|
|
|
|
|
مشكلات شهرها و جاده ّ ها
همچنان هستند پر رنگ و لعاب
|
|
|
|
|
اکنون چه سود قی دی را دهن کنید
|
|
|
|
|
بلبل از شوق سر شاخه ی گل می چرخید
|
|
|
|
|
قالبِ تن پُر کنم از عشقِ یار.
بی رخِ رویش بمیرم خوارِ خوار.
هر شبم با رویِ ماهش روشن است.
ه
|
|
|
|
|
عزیزم دردمندردکمی نیست
دراین دنیابرایمهمدمینیست
|
|
|
|
|
من به این ره میروم شاید که پایانش تو باشی...
|
|
|
|
|
برای من که تو را بی بدیل می خواهم
|
|
|
|
|
قول دادم بِت اگه بری
که بی تو قلبم نشکنه
ببخش نبودم رو قولم
همین دلیل اشکمه
|
|
|
|
|
آغوشَش
همیشه ی خدا باز بود
|
|
|
|
|
جوانی مصرعی از دیوان هفتادقله شده
و تنهایی مرثیه ی تیلوار است.
بستر خوابیده ی روستا را می بینی
|
|
|
|
|
یاودود
فاز عاشقی نداری .نول بی تفاوتی باش
راز قابلی نداری . لال بی خطابتی باش
نازتان اگر
|
|
|
|
|
فی البداهه
هی غزل پشت غزل نام تو آید به زبان
هی قلم پشت قلم نقش تو آید به میان
|
|
|
|
|
و عشق زیر نم نم باران شروع شد
|
|
|
|
|
ارتش خورشید تاخت، باز به زندان شب
صبح سپید آمده، با شرر و شور و تب
روز تو همرنگ عشق، کام د
|
|
|
|
|
ما که چو شمعی به رهت سوختیم
|
|
|
|
|
پای یک دار بزرگ قالی
باصدای دف و چنگ چیدن
|
|
|
|
|
برادر سفره خالی مانده کودک نان نمی خواهد
نگاه روشن او شب شده باران نمی خواهد
نمی گوید معلم با
|
|
|
|
|
تو،
دور میشوی.
من،
چون ماهیِ سرگردان ِ دریای عشقت زندانی.
و مادام ثانیه های خاکستری دلتنگی ام ر
|
|
|
|
|
.
حوض ماهي،كاشي نور،تن زده شيداي شيدا
بي من اي عشق از لبى هرگز مزن پيداي پیدا
داستانم عاشقی شد
|
|
|
|
|
دودش را " من "
خوردم کبابش را دیگری !
|
|
|
|
|
بینی ام رفت به میدان انقلاب
|
|
|
|
|
همچون معلّمی که دلش جای دیگر است
خط زد تمامِ مشقِ جهان را ولی نخواند
آدم شدم که جاذبه را امتحان
|
|
|
|
|
غمِ ما...
بـــــــــزرگ بود
خوابِ ما...
حقـــیقـــت!
|
|
|
|
|
در دلم دلبستگی آواره در تردید بود...
|
|
|
|
|
231-شاخِ فاجعه -1396/10/4
گاو بیدار شده /گسلِ جامعه فعال و عمیق /پایه قدرت ما سست و ضعیف /جابجا می
|
|
|
|
|
باورم مضحکۀ ما و منم گردیده
عرصۀ وصلۀ نو برکهنم گردیده
اعتمادم به تو دیوارکجی کرد بنا
که فرو ر
|
|
|
|
|
حاکم عشق سوا کن که دگر جان به نوا افتاده...
|
|
|
|
|
گر چه پندارد که گردد مست، دزد گوسفند
|
|
|
|
|
سیه چشمت مرا بیمار کرده
مرا رسوا،دلم تب دار کرده
مرا آن حلقه های تارمویت
اسیروزنده آویزان دار کرد
|
|
|
|
|
پشت دیوار سکوت
گوشها می شنوند...
چشمها می بینند...
لبها، با دهانی بسته ،حرفها می زنند ...
|
|
|
|
|
انفجاری دیدم و آتشنشانان سوختند
در حصار آهن و آتش پریشان سوختند
|
|
|
|
|
طفل شعری دست و بال سوخته!
|
|
|
|
|
«غزلِ مهمان»
واژه ها یاری کنید ، امشب غزل مهمانم است
چشمِ من ، آئینه دارِ جلوه ی جانانم
|
|
|
|
|
بخند تا که ببندد دکان خود قناد
|
|
|
|
|
خوش آمدی بر آل عبا ؛ زینب جان
|
|
|
|
|
دنیا را، خسته از عابری پرسیدم
چه خبر؟
سرت، گفت کلاهی می ارزد اگر،
هیچ !
|
|
|
|
|
رباعی۷۸۲
یک بوسه زباغ لبانت چیدن دارد
در آیینه روی زیبای تو دیدن دارد
چه شبها بیدار ماندم تا
|
|
|
|
|
بندگي كن تا كه انسانت كنم
|
|
|
|
|
میروم دور شوم تا بیابم خبری
|
|
|
مجموع ۱۲۳۷۲۴ پست فعال در ۱۵۴۷ صفحه |