پیامبر نرگسها
باور داری که در دخمه های عمیق مدنیّت گرفتاریم ؟؟
این افسانه نیست
بلکه در آستانه ی یقین و ایمان قرارگرفتن است .
سقف خانه هایمان از بی پرستویی
تَرَک برداشته است
و حتی بر روی طاقچه ی روحانیّت متروکمان
صحیفه ی تحریف شده ای نیست .
من سیگارِ برگِ پائیزیِ جیبِ
تفاخرِ همراهِ فندکِ اتمی ام را
به کدامین خاطره بسپارم ؟؟
روزگاری در جزایر موهوم
به دور آتش شبه زرتشتی می گشتم
و در انتها به ققنوسی بدل می شدم
که باید دوباره متولد می شدم .
خِرخِره ی سینه ی من
با زخمهای خنزیر گلوگاهم تبانی کرده اند
و عطسه ها
جلو تکلم واژگانِ ستایشم را گرفته اند .
در تکاپوی جاده های مه گرفته
سرفه های قدیمی ام که حاکی از
شیمیایی حلبچه است پارازیت می دهند
حتی ناجوانمردانه
نوای آه مرا خدشه دار کرده اند .
به کدامین خدای غیر ارگانیک پناه برم ؟؟
ریه هایم در محله ی فقیر نشین رامشگران
زندانی اند .
اکنون ای پیامبر نرگسها
بیش از پیش به رسوایی
وحی و الهامت نیازمندیم
ما را جرعه نوش
انااعطیناک الکوثر
گردان
هر چند که در طواف کعبه ی مجازی ات
انجیل و توراتِ مقبولیّتت
زیر بغلهایمان است .
باقر رمزی باصر