منگنه تبعیض
زمانیکه اشکهای ملتمسانه و حکیمانه ی مرا
از پشت شیشه های
باران زده میدیدی را یادت هست ؟؟
زمانیکه گونه هایم به تقلید از
سکوریتهای دودی به کبودی گرائید
و تو بی رحمانه تکّه های
سنگ سیاه حجرالاسود را به سویم
پرتاب کردی را فراموش کرده ای ؟؟
سالها بود که تمام نعره ها و خنده های
دندان نمای چرکین تو
در مقابل دیدگانِ حسرت کشیده ام
کارناوال برگزار می کردند .
شاید از یاد برده ای زمانی را که
از کوچه ی نهضت سواد آموزی گذشتی
و به اتوبان نهضت تنباکو رسیدی
و با تاسهای اسطرلاب منجّمین
به کتابخانه ی
مملو هجو ملیّت رسیدی .
دیدی چگونه مرا وحشیانه به تیر پانچ گرفتی .
زمانی را که برای فرا گرفتن ابجد قیام کردم
مرا لابلای منگنه ی تبعیض گذاشتی را چه طور ؟؟
چرا زیر چشمی از پشت ابروهای در هم تنیده و بی شرم ات
حرکات موزون و تکراری
کمرِگاه خواهرانِ سماعِ مرا
رصد می کردی ؟؟
مگر در باغچه ی فطرت من
چه انجمن گل و گیاهی روئیده بود
که هوس چیدن داشتی ؟؟
دیدگان ظاهر بین تو ، تو را به وسوسه ی
چیدن ساقه های پر بارِ
استریکنین حوالی آسمانخراشت واداشت
اگر می توانی
خودت را در آئینه ی تفکّرات معلّق معنویّتت
تکرار کن .
قرن هاست که در پایگاه تمدنهای ملل
و غرفه ی آسیب شناسی یونسکو
بی گناهی افیون دیدگان ثابت شده است ،
و همه می دانند که من اشتباهی بودم .
به جز تو
که هیچگاه باورم نکردی
باقر رمزی باصر
بسیار زیبا و پر احساس بود