يکشنبه ۲۷ آبان
اشعار دفتر شعرِ خوشه های تگرگ شاعر باقر رمزی ( باصر )
|
|
می کِشم سوز درونم را به شاهان و وزیر
|
|
|
|
|
به آرزویِ مردها به آبرویِ دردها
|
|
|
|
|
سهم من از دوستی تنها سلام و والسلام
|
|
|
|
|
پيش سجاده شب تا چه زمان بنشينم
|
|
|
|
|
كين زمان از هر مسلمان ملك و ايمان رفت رفت
|
|
|
|
|
دیده آب و یَم سراب و من شراب و خم خراب
|
|
|
|
|
. . . . . . . . و فریاد برآورد
فرخی کجایی ؟؟
|
|
|
|
|
مگذار قهقهه ی ریائی ما
به هقهقه ی واقعیت بدل شود .
|
|
|
|
|
پدرم وصیت کرده است
که این راز را
به اغیار نگویم .
|
|
|
|
|
سفره ی رازِ دلِ افطار را
در عمق آسیب پهن کنید .
|
|
|
|
|
چیزی دیگر به شبهای احیا نمانده .
قدر شبهای قدر را بدانیم .
|
|
|
|
|
بیا دیگر به کاوه سفارش شمشیر ندهیم ،
بیا داس را به دشنه ترجیح دهیم .
|
|
|
|
|
مَرکَب از راکِب خود نالد و من از مَرکَب
|
|
|
|
|
ایلِ چادر نشینان مظلوم حاشیه ی تجلّی
|
|
|
|
|
درون سینه ی ما آسمانی ست
گهی سبز است و گاهی ارغوانی ست
|
|
|
|
|
سینه هایمان در تیررس تاولها و خنازیر
به فغان آمده
|
|
|
|
|
او میتواند متلکها را معنا کند
|
|
|
|
|
او برایمان در تمام شبهای غُربتش
خاطرات تنهایی را تعریف می کند
|
|
|
|
|
من درهر ثانیه ، هزاران اپسیلون به مردابِ
خزه ها فرو می روم
|
|
|
|
|
چراغ سبز شد .
پوپک بای بای کرد .
مرا به جرم واقعیت فقر دستبند زدند .
|
|
|