وحشی ترین احساس
ای مسکینان و یتیمان و اسیرانِ بلایایِ قرون
ای پژمرده ترین شکوفه ی آرزوها
ای وحشی ترین احساس نهرهای سرگردان
ای جهنمی ترین اردی بهشت ازلیّت
ببین چگونه شقایقهای سوخته ،
تاولهای خود را در سبد
مخروبه ی تنهایی و عزلت
به یادگار میگذارند و مویه میکنند .
ببین چگونه قارچهای سمّی مدنیّت
عشقّه ها را به سیطره ی خویش در آورده اند
و عطر اقاقیا در پیچ و تاب جنگلهای مرطوب
مفقود می گردند .
خروسهای جوانی دیگر از بام های سحرخیزی
متجلّی نمی شوند .
همه در خوابهای پریشانیِ توهّم ،
هزیان می گویند .
مگذار اعتیادِ خانمانسوز مللِ متّحد
ابروانِ جمعیّتِ محرومِ فرهنگ را در هم بپیچند ،
و راه چشمه ی زلال معنویّت اشک را ،
بر گونه های کبودمان ببندند .
ما شکوفه پرستان نارنج پرور سفره های افطاریم ،
ما رطب شناسان بامیه چشیده ی رمضانیم ،
ما قبل از هر افطار
در نای اذان
چای تلخ گلستان ابراهیمِ مادربزرگ را ،
در عمقِ سفره ی تجلّی
رها می کنیم ،
و به صلاه تو لبیک می گوئیم .
آفریدگارا :
دیدگان ما را در وَتَر آئینه های زنگار گرفته
رها مکن
و بگذار شفقهای دلتنگی شبستان
از مردمکهای آرزویمان
جاری شوند .
سوگند
که چیزی دیگر به شبهای احیا نمانده .
قدر شبهای قدر را بدانیم .
باقر رمزی باصر
ما رطب شناسان بامیه چشیده ی رمضانیم ،
دست مریزاد استاد گرانمهر جناب باصر بزرگوار