عینک عینیّت
سلام
امید وارم حالتان بهتر از قبل شده باشد
اگر جویای حال من باشید خوبم
هر روز ساعت پنج عصر
با دوست و یاور همیشگی ام
حضرت اشک
برای عیادتِ جانبازِ جنگ تحمیلی
برادرِ بسیجیمان
درد و زخمِ اثنی عشر
قرار می گذاریم و برای التیام رنجهای وی
هرکدام آلاله ای را از باغچه ی فطرت می چینیم
و در گلدان حسرتش به عنوان
امیدواری بیشتر به زندگی می گذاریم
او هنوز به شفا امیدواراست و ما را برای
تعجیل در امر دعا سفارش می کند
او رنگ شعارها را برایمان معنا کرده
و به شعارها از پشت عینک عینیّت نگاه می کند
او برایمان در تمام شبهای غُربتش
خاطرات تنهایی را تعریف می کند
او معتقد است
هر که زخمش بیش اجرش بیشتر
او می گوید که به جمله ی
خواهی نشوی رسوا همرنگ جماعت باش
اعتقادی ندارد
او می گوید
ما ماموریم و معذور
مزخرف ترین جمله ی تاریخ است
او اعتقاد دارد برای انتخاب آزادی
ولی باید آزاد باشی تا انتخاب کنی
او از رنگ و بوی مینهای گوجه ای خط مقدم
خیلی تعریف می کند
او از آواز چکاوکها
بر روی نخلهای سر بریده ی سومار
قصیده ی رُطبی را سروده
که هیچکس تاکنون طعم آن را نچشیده است
او برای من و اشک خاطرات زیادی دارد
او از اولین فریاد فرهاد
در منطقه ی قصر شیرین
چنان سخن میگوید که
همه را به هوس می اندازد
او همه ما را می شناسد
ولی
ما او را نمی شناسیم
من و اشک بعد از هر ملاقات
به گوشه ی عزلت می خزیم
شما را نمی دانم . . . . .
باقر رمزی باصر