باورم مضحکۀ ما و منم گردیده
عرصۀ وصلۀ نو برکهنم گردیده
اعتمادم به تو دیوارکجی کرد بنا
که فرو ریخته آوار تنم گردیده
منزلی بی در و پیکربدنی رنجیده
مایۀ غربتِ من در وطنم گردیده
همۀ عمر سخنگوی رفاقت بودم
حال اشعارِ ندامت سخنم گردیده
گفته بودم که برازندۀ ایمانِ منی
سِتَمَت پاسخ دندان شکنم گردیده
منکه بسیار هوادارِ وجودت بودم
بودنت مثل گره در رسنم گردیده
برّۀ ناز و قشنگی که خریدار شدم
گرگِ طماعِ بغایت خفنم گردیده
بلبل نغمه سرایی که نشانم دادی
بدتراز زاغِ رها در چمنم گردیده
شربتی را که ندانسته کشیدم بالا
شوکران گونه بلا در بدنم گردیده
و لباسی که دگر لایقِ تقدیس نبود
پوشش شاخ و بَرِ یاسمنم گردیده
جامۀ مندرسی تافته در پودِ ریا
مندرستر شده و پیرهنم گردیده
آنهمه منطق بیمار که تاویل نشد
موجب لقلقه ها در دهنم گردیده
روزنی باز نمودم جهت دیدن تو
که گذرگاهِ بسی اهرمنم گردیده
در بزنگاهِ قماری که ندارم برگی
باختن باعث درجا زدنم گردیده
رهِ کوری جهتِ قله فراهم دیدم
که شبی شاهرهِ راه زنم گردیده
راه تاریکِ بلاخیزِ فلاکت باری
که مکافات من و مؤتمنم گردیده
میوۀ تلخ تر از زهرِ ندانم کاری
حاصلِ دارِ نشا در لجنم گردیده
برگِ پوسیدۀ افتاده ز شاخم دیگر
که سرانجام لهیدن ثمنم گردیده
ته نشین بودن تو در تهِ اندیشۀ من
دشمن روز ازل تا کفنم گردیده
کارِخود کرده برازندۀ تدبیر نشد
این کره ساخته از آن لبنم گردیده
سلام
زیباقلم زدید