پنجشنبه ۲۸ فروردين
اشعار دفتر شعرِ ابوالفضل قنایی شاعر ابوالفضل قنایی
|
|
نمیدانی بودَنَت
چقدر حالَم را خوب میکند
|
|
|
|
|
شمال یا جنوب
شرق یا غرب
فرقی نمیکند
|
|
|
|
|
به گمانم در این دنیا
کسی آوای تنهاییِ مرا نمیشِنَوَد
|
|
|
|
|
شده ام شبیه راهروی قطار
هر که می آید
فقط تنهایی ها و بی قراری هایش را
در من دود میکند
|
|
|
|
|
در را باز میکنم
بوی نم ِ دیوارهای کاهگِلی
فضای خانه را پُر کرده
|
|
|
|
|
کِتریِ انتظارم به جوش آمد
دلتنگی هایم را
درونِ قوریِ تنهایی ام ریختم
|
|
|
|
|
فقط آش رِشته ها و
آبگوشت هایَش خوب نیست
کلا دَستپُخت ِ خوبی دارد
به نظرم
یک کَدبانوی اصی
|
|
|
|
|
زن ها را باید شناخت
زن ها را باید حَدس زد
زن ها را باید کَشف کرد
|
|
|
|
|
حالا که آمده ای
کمی بیشتر بِمان
|
|
|
|
|
نشانیِ خانه اَت را
به کبوتری دادم
که به سمت ِ تو کوچ میکرد
|
|
|
|
|
همه جا را گَشتم
اُتاق ها
آشپزخانه
حیاط
ولی نبودی
|
|
|
|
|
مادرم امروز
عجیب دلتنگ بود
این را از عکس هایی که
برایم فرستاد فهمیدم
|
|
|
|
|
هر شب
عقربه های دِلَم را
به وقت ِ دوست داشتَنَت کوک میکنم
|
|
|
|
|
چه حس ِ خوبیست
وقتی که قطار در حالِ حرکت است
پرده ی کوپه را کنار بزنی
|
|
|
|
|
ما برای هم
وصله ای ناجور بودیم
|
|
|
|
|
در بیابانِ تنهایی هایَم
به تعداد ِ روزهای نبودَنَت
صندلی چیدم
|
|
|
|
|
هنوزم باوَرَم نمیشود
انگار خواب بود
از همان خواب های شیرینِ دَم ِ صبح
|
|
|
|
|
به کاه دانِ خوش خیالی زده بودم
|
|
|
|
|
از "سلام صبح بخیر حالت خوبه"
تا "شب بخیر خوب بخوابی"
|
|
|
|
|
پشت ِ هر (last seen a long time ago)
|
|
|
|
|
لولای شکسته ی درِ خانه
ناله ی دوری سر میدهد
|
|
|
|
|
من و خیالت اینجا
به یاد ِ تو شمع روشن کرده ایم
|
|
|
|
|
آغوشَش
همیشه ی خدا باز بود
|
|
|
|
|
جای غُوره را انگور گرفت
جای انگور را دانه های کِشمِش
|
|
|
|
|
هر بار که صدای سوت ِ قطاری میشنوم
|
|
|
|
|
گاهی حسودی میکنم
به بعضی چیزها
مثلا
به آینه ی اُتاقَت
|
|
|
|
|
به من که نگاه میکنی
در تو حل میشوم
مثل حَبه قندی کوچک
|
|
|
|
|
امشب نامَت را بلندتر صدا میزنم
اَللّهُمَّ اِنّى اَسْئَلُكَ بِاسْمِكَ يا اَللّهُ يا رَحْمانُ
|
|
|
|
|
با رفتنت
تمام وجودم ناامن میشود
چشمانم دست به شورش میزنند
|
|
|
|
|
چشمانت ارتش متفقین
و من هیتلری که طاقت اسارت نداشت
|
|
|
|
|
باز عصر سه شنبه و
همان کافه ی همیشگی
آخرین میز کنار پنجره
|
|
|
|
|
ایستاده ام پشت پنجره
سکوتی محض
تمام کوچه را فرا گرفته
|
|
|
|
|
بهار، نام ِ دیگرِ توست
آن جا که پنجره ی اتاق را باز میکنی
موهای بلندت را در باد رها میکنی
|
|
|
|
|
من نه "محمدم" که شق القمر کنم
نه "ابراهیمم" که آتش بر تنم سرد شود
|
|
|
|
|
میگویی سیب و از شوقِ سیب گفتنت
انارِ دلم ذوق میکند و ترک بر میدارد
|
|
|
|
|
روی پنجه هایت بایست
اوج بگیر
بالا بیا
|
|
|
|
|
هر تارِ مویت
مصرعی ست آهنگین
|
|
|
|
|
نه بوی رمانتیک رزهای سفید باغ های محلات
نه بوی مست کننده ی نرگس های شیراز
|
|
|
|
|
دلتنگی هایم را
با مداد سفید
لا به لای یکی از
صفحات کاهیِ دفتر خیالم نوشته ام
|
|
|
|
|
باران که همیشه
باز کردن چترهای رنگارنگ
یا قدم زدن های دو نفره نیست
|
|
|
|
|
خودت را پنهان کرده ای
در جزیره ای دور افتاده
|
|
|
|
|
چه حس خوبی ست
وقتی که قطار در حال حرکت است
پرده ی کوپه را کنار بزنی
|
|
|
|
|
همه ی خانه را جارو زدم
تمام در و دیوار را گرد گیری کردم
بهترین لباسم را پوشیدم
|
|
|
|
|
در رابطه هاتان
در دوستی هاتان
در عاشقانه هاتان
در زندگی تان
|
|
|
|
|
قبل از خواب
پشت پنجره بیا
|
|
|
|
|
به یاد اولین شب عروسی مان
دو استکان چای دو رنگ بریز
|
|
|
|
|
میگویند
زن و شوهر لباس یکدیگرند
|
|
|
|
|
چه حال غریبی دارم
حالی شبیه " مجرمی بی گناه "
|
|
|
|
|
یلدای من در تو خلاصه میشود
|
|
|
|
|
بعد از این همه سال شاعری
امشب میخواهم
یک_عاشقانه_ی_ساده
در وصف شما بگویم
|
|
|
|
|
گاهی سر بزن به حوالی رویاهایم
|
|
|
|
|
در حیاط را پیش کرده ام
چفت پشت در خانه را هم ننداختم
|
|
|
|
|
مهم نیست
از کدام سمت وارد شوی
از شمال یا جنوب
از شرق یا غرب
|
|
|
|
|
بیدار که شدی
صبحانه مثل همیشه حاضر است
|
|
|
|
|
گاهی دور میشوی از آدم ها
میروی در لاک خودت
سکوت میکنی
|
|
|
|
|
همیشه فکر میکردم
بدترین نوع رفتن
یعنی من خواب باشم
او بیدار شود
|
|
|
|
|
من انتخاب کردم
دل تایید کرد
عشق خطبه را خواند
و تو بله را گفتی
|
|
|
|
|
شالت را رها کن
بگذار باران
خیس کند موهایت را
|
|
|
|
|
آخرین اتوبوس هم رفت
باز هم سوار نشد
|
|
|
|
|
لحظه ای ایستادم
چقدر شبیه تو بود
|
|
|
|
|
همیشه دیر میرسید
جوری که هر وقت می آمد
او داشت میرفت
|
|
|
|
|
نیستی و حال من
شبیه حال یعقوب و زلیخا
در پی یوسف گمگشده
|
|
|
|
|
بارها و بارها
قصه ی بودنت را برای خودم خواندم
|
|
|
|
|
رنگ موهایت مشکی
رنگ چشمانت قهوه ای
|
|
|
|
|
تمام وجودم پر از آشوب میشود
که مبادا در این هیاهوی جمعیت
دستانت از دستانم رها شود
|
|
|
|
|
حرف هایم را نشنیده میگیری
دوست داشتنم را نادیده
|
|
|
|
|
خودت بودی
شک ندارم
مگر میشود صدای خنده هایت را
فراموش کرده باشم
|
|
|
|
|
همه میدانند پسرها انس بیشتری با مادرشان دارند
|
|
|
|
|
نه حادثه بودی
نه اتفاق
و نه رویدادی تاریخی
|
|
|
|
|
مادر پشت در ماند
پسر زیر سم اسبان
مادر سیلی خورد
پسر سرش بالای نیزه رفت
مادر را چادر از
|
|
|
|
|
دوستت دارم
به اندازه ی
شیرینیه خواب دم صبح
به اندازه ی
گرمای آفتاب دم ظهر
به اندازه ی
|
|
|
|
|
داشتنت
زمینی است پر از مین های جنگی
و منی که سالهاست وجب به وجب
این زمین را شخم میزنم
به
|
|
|
|
|
نمیدانم کجا گمت کردم
شاید همین خیابان بغلی بود
یا کنار آن دکه ی روزنامه فروشی
یا شاید هم در
|
|
|
|
|
گره های پوتین را بست
گونه های اشک آلود مادر را بوسید
دستان پدر را فشرد
گفت نگران نباشید
|
|
|
|
|
نمیدانی در دلم چه غوغایی برپاست
از طرفی نداشتنت
از طرفی نبودنت
و از طرفی دیگر هرگز ندیدنت
|
|
|
مجموع ۹۰ پست فعال در ۲ صفحه |