سه شنبه ۱۵ آبان
اشعار دفتر شعرِ بزرگراهی که به تو نمی رسد . شاعر رقیه غفاری
|
|
روزی خواهم رفت از این شهر
با پاهایم یا مرگ
روز ی آتش خواهم زد این زندگی را
با آه یا کبریت
|
|
|
|
|
نمیشناسمش
ندیدهمش
نه قد سرو مانندش را
نه روح چون گل لطیفش را
نه جمال نه جلالش را
صد
|
|
|
|
|
نیستی آقا؟!
براي امام زمان(عج)
..............
نیستی آقا
بازهم فقیران گرسنهاند
غنیزادگان سیر
|
|
|
|
|
هزاران سال است که
عقل ها حیران مانده
چشم ها
گریان وُ
|
|
|
|
|
زمین داغ
زمان داغ
دل داغ و آسمان داغ
سر ......
|
|
|
|
|
نیستی
بازهم فقیران گرسنهاند
غنیزادگان سیر،
دنیا لبریز از بیماران بیمایه
بیجامگان افسرده
ک
|
|
|
|
|
ابراهیم را میمانم در بتخانه
همهی بتها را شکستهام
|
|
|
|
|
می شد
خوش شانس ترین باشم
اگر...
|
|
|
|
|
کاش می آمد زمانی ، می بودم باتو
لحظاتی چند...به شور عشق
می دوختم من ،جان در چشمان سیاهت
می شنی
|
|
|
|
|
آمدم،
نیامدی تو
آن هنگام که جانهامان قرار میگذاشتند؛
|
|
|
|
|
اول روز
من متولد شدم
در این روز
پدر خلق شد برای نان دادن
|
|
|
|
|
لعنت به زندگی به رنگ مرده گی
لعنت بر " پدر "
مَردیکه مرده است .
لعنت بر گیسوان سپید یک " زن "
|
|
|