نیستی
بازهم فقیران گرسنهاند
غنیزادگان سیر،
دنیا لبریز از بیماران بیمایه
بیجامگان افسرده
کاخهای باشکوه و کوخهای بیستون
چونان تمامی تاریخ .
نیستی
دخترکان زیبای سپیدرو زنده به گور میشوند
مردان سفیدپوش سوار بر اسب جاهلیت میتازند
نیستی
سرگردان بشر امروز گمراه تر میشود
بیش از پیش در باتلاق فساد فرومیرود
نیستی
انسان امروز خانواده دارد اما
امنیت را در بیرون دژ می جوید
و محبت را در سراب هوس.
نیستی
هنوز هم کودکان یتیم میشوند
پیران، ذلیل وُ
زنان، خوار
مردان، تنهاتر!
نیستی
مجنونهای لیلی گمکرده، زانتیاسوارند
و لیلیهای مجنونسیر!
مَجازسوار
نیستی
تشنگان حقیقت بر لب چشمههاي خشکشده زانو زدهاند
جویندگان حق در بیابانهای فریب به سراب دل بستهاند
نیستی
عاشقان در انتظار ورود به ارض مقدس
سرگردان سینایند
هنوز طوری نیست
آتش رهنمایی نیست
ید بیضایی نیست
موسایی نیست.
نیستی
بشر متمدننما سوار بر مرکب خشم و شهوت
جهانی را به ویرانی کشانده است!
...
وقتی نیستی
سرگردان و مضطربیم
خار در چشم و استخوان در گلوییم
روح خسته و جان رسیده بر لبیم
دلچرکین و مأیوسیم
گوش شنیدنی نیست
پای رفتنی نیست
چشم دیدنی نیست
میبوییم گند بشریت را
میخوانیم فاتحهي انسانیت را.
نه توان دست دادن داریم،
نه دست گرفتن
نه سواد خواندن داریم،
نه قوت فکر کردن.
خیانت تفریح و قهر و آشتی بازی ماست
نا پاکیزگانیم برای لمس قرآن
وقتی نیستی ما اینچنینیم، آقا
دیوانه کرده بشریت را این دردهای جانسوز
فراتر از فراتر رفته این ظلمهای خانمانسوز
خشکیدهاند چشمههای هستیبخش
خاموش گشتهاند نواهای جانبخش
هارتر شدهاند گرگهای درندهخو
نيستي
جهان غرق در باتلاق جاهلیت است
لطافت زنان، فرش شهرت
جسم خسته مردان تشنهی عدالت
و کودکانِ سوخته در آتش قدرت...
باز آی
تا در باغ حیات
به رویمان گشوده شود .
................................از کتاب بزرگراهی که به تو نمی رسد.