جمعه ۲ آذر
|
دفاتر شعر رامین جهانگیرزاده
آخرین اشعار ناب رامین جهانگیرزاده
|
ناگهان
در به در خانه به خانه
تا رسیدم در میخانه
پس از دق الباب
مردی در را باز کرد
گفتم ای مرد چرا مردی
در اینجا نیست هیچ نامردی
گفت من مرد نامردانم
از نامردی همه چیز می دانم
فقط آن استاد نامردم
نیاموخت مرا آخرین فوت و فن نامردی را
از بد روزگار مرد شدم
و حالا می خورم
و ساغر در می اندازم
و تو را چه شده است؟!!
من فریاد زدم
نفس کش می خواهم
ناگهان نفسم کش آمد
دهانم سورئال شد
دستهایم فرار کردند
پاهایم شلیک شدند به حلبی آباد
چشمهایم قل خوردند به میدان شوش
بینی ام رفت به میدان انقلاب
گوشهایم پرنده ای شد و پرواز کرد به میدان تره بار
روده های درازم شلنگ شدند
قلبم سازی شد در دستان مطربان
و این چنین بود برادر
که من از خود بی خود شدم
و رفتم پی کارم
کجاست این خودکارم
و عجب قافیه ای شد!
|
نقدها و نظرات
تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.