يکشنبه ۹ ارديبهشت
|
|
تسلیت باد بر این مردم غمدیده ی پاک ...
|
|
|
|
|
و_شبی_را_که_منم
بارشِ اَبر سِتُرگ آسمانی که منم
پاسبانِ بُزدلِ این پادگانی که منم
وَ خیابانی پ
|
|
|
|
|
این چرخه و آن چرخه بهم پیوستیم
هر دم ز غمش به جان خود در بستیم
چون از تب و تاب نام و ننگش رستیم
ا
|
|
|
|
|
وقتی که برف آمد در بستر زنانه ام......
|
|
|
|
|
من روح عصیان کرده ای دارم
روحی که تو مشتاش باروته
هرشب کنارم منفجر می شه
بغضی که رنگش رنگ شاتوته
|
|
|
|
|
داستان شعرم
ازچشمهای توآغاز
وبه لبهایت مهروموم شد.!
|
|
|
|
|
غم زده زطوفان توام
دل شکسته ا ی ز روزگار تو ام
|
|
|
|
|
چشم بگشودبرجهان زینب کبری عقیله
|
|
|
|
|
در این هزاره اشک و آه
عاشقی آقا، یعنی
یک چمدان حرف مفت !
|
|
|
|
|
این دل من خانه خراب است هنوز
|
|
|
|
|
چگونه می شود از عشق گفت و عاقل بود؟
از احتمال شکست و سقوط غافل بود؟
میان محکمه ی بینِ منطق و دل، ه
|
|
|
|
|
مے سرایـم زِ غَمت ، در دلِ خود دیوانے
تا بہ ڪِے دیـدار و وصلت بشود پنهانے
در طریقِ عاشقے زِ
هجـ
|
|
|
|
|
مسافر زمستان
این شب ها
به خیالم هم نمینشیند
مشکی بیکران چشمانت
|
|
|
|
|
سر به بالین تو گر روزی نهم خرسندم
|
|
|
|
|
دیـر رسیدی
یادت را
باد بُرد ...
|
|
|
|
|
بیا کنارم تاب و توانم
طاقت ندارم بی تو بمانم
آرام جانم ؛ عشق نهانم
دور از تو تا کی تنها بما
|
|
|
|
|
افتخاری نیست بالاتر زِعشق
ساحـــلی آرام و زیباتر زِعشق
|
|
|
|
|
از آخرت بریده به دنیا رسیده ام
|
|
|
|
|
یه سیگاری بی جون
به قناری بی دون
گوشه نشین تنها
از چشاش میرزه خون
نشسته در گوشه این دنیا
نگاه ب
|
|
|
|
|
تو گفتی هنر واقعی شنیدن صدای سکوت است ...
|
|
|
|
|
مسيح زادگان را
امروز
اگر نانى و نوائى ست
|
|
|
|
|
نداری هیچ عیبی نازنین ، جز اینکه زیبایی
دل نشین و دلفریبی، بی نظیر و بی همتایی
به حسن جمالت فت
|
|
|
|
|
بنده هیچگاه خود را شاعر خطاب نکردم و نمیکنم چون واقعا نیستم
من خوشه چین معرفت هستم چون شما
این خط
|
|
|
|
|
قُمار بازِ قَدَر ؛ قبلِ بُرد ، میبازد ...
|
|
|
|
|
شانه های کنج های دست و دل باز پناه گاه اشک های من است ...
|
|
|
|
|
من عاشق و دیوانه ی او بودم و هستم
|
|
|
|
|
این همه غم در دلم جا می شود
چشمه ی کور روزی رود یا که دریا می شود
|
|
|
|
|
به تعداد نفس های زندگیم دوستت دارم
|
|
|
|
|
عقده، اذعان می کند پَرخاش را
در گلو مان می فشارد پاش را
خورده ایم از کودکی تا هر زمان
لقمه های ح
|
|
|
|
|
گل سرخی برایت چیده ام که ...
|
|
|
|
|
آستینِ پدرِ مدرسهی ما زخم است
|
|
|
|
|
هنگام دویدن سر زلف تو پرنده است
سرخی لبت لاله ی دلشاد کننده است
چون پلک به هم می زند آهوی نگاه
|
|
|
|
|
شعله رو به کاهش..............
|
|
|
|
|
دل من آرام نیست
هر شبش، هفتاد سال
هر شبش یک نقطه
روی دیوار خیال
|
|
|
|
|
به گریه در خواب تو را صدا میکنم هنوز
|
|
|
|
|
قهر کنان گشتی و رفتی به کجا
|
|
|
|
|
غزل های دو چشمانت چه زیباست
حریر ابروانت جنس دیباست
نگاه تو مرا بر خویش خوانَد
که آغوش دلت مان
|
|
|
|
|
آسمان هست به رنگ بلور
از دلش می جهد یک غرور
|
|
|
|
|
پادشاهی با گدایی خفته بود...
|
|
|
|
|
یه علامت سوال
شده دوراهیه من
منو بی جواب نزار
بمونم یاکه برم؟
تو دریای غرورت
غرق شدم تو ندیدی
|
|
|
|
|
حضورِ دایمِ ساقی ، کند وجدِ مرا تضمین.
شرابِ نابِ او سازد ، غم و دردِ مرا تسکین.
منم آن پادشاه
|
|
|
|
|
هرگز از ذهنِ منِ این کودکِ مغرور
بیرونت نخواهم کرد
تو
_ ای _
کفشِ سرآسیمه ....
( میانِ کشتزارِ
|
|
|
|
|
قضاوت کنید /در ذهنِ گشنگان /قاضیان و مفتیان شهر خسته را /ناامن شده /احساسِ جامعه /شهر، /مغشوش و پر خ
|
|
|
|
|
لطفی بکن، بمان و نرو از کنار من
با این که پیش روی تو صد جاده است باز
|
|
|
|
|
تقدیم به استاد عزیز جناب احمدی زاده
|
|
|
|
|
کدام سوی پنجره
ایستاده ای
--
ای !
آیات نایاب سوره ی مهر
ای !
ناب ترین نا آشنا
|
|
|
|
|
«دهر همه زهر»
چه باید کرد ، با این زندگانی
کمر خم شد ، از این بار گرانی
حسن کریمی
|
|
|
|
|
تو کعبه من بودی و
من،
استطاعت نداشتم !
|
|
|
|
|
حقماراخوردهاندوبرده انده درجای امن
درجواب ما فقط لبخندشیرین میزنند
|
|
|
|
|
حقیقتی شده مخفی میانِ اشعارم
غمی که می دهد از لج، مُدام آزارم
خدا نخواست بفهمم که " عشق" یعنی چه
|
|
|
|
|
چشم سایه از نگاه پرتو آمیز دلش،بی نور شد
فهم بسته از سر وابستگی در عزتش در گور شد
|
|
|
|
|
خدایا مهر بینداز در دل دوست
که هم عاشق و مجنون همه از اوست
خدایا مهر این عشق پس کجایست
همه عشق ج
|
|
|
|
|
آفتاب لب بومی شدم وااااای بر من
خانه ویران دل خامی شدم واااااای برمن
|
|
|
|
|
سبزه گِره نزن
که من بی گِره
گِرهَت خوردم
|
|
|
|
|
ز اتش دوزخ هراس نمانده.......
|
|
|
|
|
اصلا به لکاته ها چه که
دیشب
خوابها
تو را
در آغوشم کشیده بودند
|
|
|
|
|
اگر چنته ام روی روی دایره بریزم
واقعی تر از تـــــهوّع...آزادیست!
|
|
|
|
|
باران چرا دیگر نمی شویی غمم را ؟
از دست دادم در عطش ها آدمم را
هر سو که پلکم می پرد انبوه درد است
|
|
|
|
|
به زمانی که در تکاپوی
حیات بخش و
سرخوشی جماع با دلدارش
لخته ای سپید
از خون سرخش
در نهاد وی به ع
|
|
|
مجموع ۱۲۳۷۲۵ پست فعال در ۱۵۴۷ صفحه |