جمعه ۲۱ ارديبهشت
|
|
«دهر همه زهر»
چه باید کرد ، با این زندگانی
کمر خم شد ، از این بار گرانی
حسن کریمی
|
|
|
|
|
تو کعبه من بودی و
من،
استطاعت نداشتم !
|
|
|
|
|
حقماراخوردهاندوبرده انده درجای امن
درجواب ما فقط لبخندشیرین میزنند
|
|
|
|
|
حقیقتی شده مخفی میانِ اشعارم
غمی که می دهد از لج، مُدام آزارم
خدا نخواست بفهمم که " عشق" یعنی چه
|
|
|
|
|
چشم سایه از نگاه پرتو آمیز دلش،بی نور شد
فهم بسته از سر وابستگی در عزتش در گور شد
|
|
|
|
|
خدایا مهر بینداز در دل دوست
که هم عاشق و مجنون همه از اوست
خدایا مهر این عشق پس کجایست
همه عشق ج
|
|
|
|
|
آفتاب لب بومی شدم وااااای بر من
خانه ویران دل خامی شدم واااااای برمن
|
|
|
|
|
سبزه گِره نزن
که من بی گِره
گِرهَت خوردم
|
|
|
|
|
ز اتش دوزخ هراس نمانده.......
|
|
|
|
|
اصلا به لکاته ها چه که
دیشب
خوابها
تو را
در آغوشم کشیده بودند
|
|
|
|
|
اگر چنته ام روی روی دایره بریزم
واقعی تر از تـــــهوّع...آزادیست!
|
|
|
|
|
باران چرا دیگر نمی شویی غمم را ؟
از دست دادم در عطش ها آدمم را
هر سو که پلکم می پرد انبوه درد است
|
|
|
|
|
به زمانی که در تکاپوی
حیات بخش و
سرخوشی جماع با دلدارش
لخته ای سپید
از خون سرخش
در نهاد وی به ع
|
|
|
|
|
زنده بودم من ، ولیکن
گیتی_رسائی
|
|
|
|
|
این چه دَردیست
که می فشارد بغض را
|
|
|
|
|
عقل سپردم به هوی قلب به دلدار
|
|
|
|
|
دو چشم چون شبت دل می برد یار
|
|
|
|
|
اندیشه امروز از خدایان بیم دارد
قصد گریز از بازی تصمیم دارد
|
|
|
|
|
لب و لبخند تو زیباترین نوع همافزاییست / لبت ؛ لبخند و لبخندت ؛ لبت را کرده زیباتر
|
|
|
|
|
مهرعشق تو چنان خورده به پیشانی من
که به پایان نرسد عمرپریشانی من!
|
|
|
|
|
سالِ سوم، درسِ آخر، مبحثِ وزن فَعَل
|
|
|
|
|
تا فراهم در جهان اسباب عیش آدم است
|
|
|
|
|
به مخلوق خدا نیکی نما از ظلم دوری کن
|
|
|
|
|
در حسرتم بمان که از این خانه می روم
حالا که عاقلی ، منِ دیوانه می روم
یک روز در سکوت و خَفا،
|
|
|
|
|
ای روشنگر نورها
و ای خالق هورها
ای واصل دورها
و ای باعث شورها
|
|
|
|
|
ریشه ی من رفته تا اعماق خاک
بسته ساقه با فلک میثاق پاک
کس مرا از ریشه کندن تاب نیست
خم شدن در مسل
|
|
|
|
|
کی دهد باج بر آن اهرمن بد کردار؟؟
راد مردی که عیارش به شجاعت باشد.
|
|
|
|
|
خدا یاری کند
به زودی
زندگی را هم تَرک خواهم کرد
|
|
|
|
|
این دلم در خم آن طره یار است هنوز
پیش چشمم همه وقت لاله عذار است هنوز
|
|
|
|
|
الان چند ساله که این غم،تمومِ مغزمو خورده
الان چند ساله که این حس،درونِ قلبِ من مُرده
الان چند وق
|
|
|
|
|
ما تب دریا داریم و حتی قرص های ماه هم تبمان را قطع نمی کند که نمی کند...
|
|
|
|
|
آمدی دیشب به خواب این گرفتارت چرا...
|
|
|
|
|
هیچ حسی به تو نیست شبیه
بی تو تنها شبی
چشمهایم
یک روز ، از خیالت نخفت
درد داشتُ
جز عشق
با ت
|
|
|
|
|
به دل مگیر زبان ِشکسته ،بسته ی ما را
رسانده است به لب "عشق"جان ِ خسته ی ما را
|
|
|
|
|
لب ناهيد و ليلي رنگ خون شد
|
|
|
|
|
چه آمدت به سر ای دل که اینچنین به فغانی...
|
|
|
|
|
اشگ نیست بر برگ مریم شبنم است
دور گشت بلبل زنزدش این برای او غم است
|
|
|
|
|
دوستت دارم فقط يك اتفاق ساده نيست
|
|
|
|
|
گاهی،حصارتن
چنان محصوردلتنگی دنیاست؛
هرقفسی فراخ...
|
|
|
|
|
اما در کنج قلب خویش
تپیدنی حس می کنم
خونم همه سیاه شده
رنگ سیه بلعیده ام
|
|
|
|
|
بی تب و تاب است تنم ساز رباب است تنم
در کفنم جای مده اهل حجاب است تنم
میرزا
|
|
|
|
|
حتی اگر خاموش هم باشی / گیرندههای قلب من / موج حضورت را / احساس خواهد کرد
|
|
|
|
|
... باد ها
حریف یاد ها نمی شوند !
|
|
|
|
|
میان بستری از خاک، خوابِ من خوش باد
به سر رسیدنِ فصلِ عذاب من خوش باد
|
|
|
|
|
مرا دوان دوان دنبال راهی، برای شکار تو بود
|
|
|
|
|
ش ما حرف درشت از مرگ وکفتی بهتر است
دگمه های پیرهن از دکمه جفتی بهتر است
من پریشان گفته ام اما
|
|
|
|
|
طعم تلخی دارد این عشقت مدارا می کنم
|
|
|
|
|
ازچشمقشنگتوبلامیخواهم
یکذرهفقط ببینبلامیخواهم
|
|
|
|
|
کوچه خیابون شده برام مث خونه
سقف بالاسرم بزرگ،آسمونه
این از بددنیا،نه! ازشانسمونه
روزای خوبم که ب
|
|
|
|
|
آه ای عشق تمام هستی ام آتش گرفت
|
|
|
|
|
کعبهی خودباوری را بی گمان گم کرده است
هر که خود را دورهگرد حرف مردم کرده است
ما تماشا را گناه از
|
|
|
|
|
دعایت می کنم ساقی ، اگر دردم فزون سازی.
دلم را از بلایِ عشق ، چنان پیمانه خون سازی.
ز مستی شهر
|
|
|
|
|
کجاست آنکه لبم را ، به بوسه شاد کند
که سرسپرده ی خود را ، شبانه یاد کند
|
|
|
|
|
میان واژه های آویخته بر لبانم..؟
|
|
|
|
|
هرکس به خودش وعده ی دیدار تو داده است
|
|
|
|
|
برایم بمان
که بودنت را
عمریست آرزو کرده ام
|
|
|
|
|
ای اشکها از ابر دیدگان من پیاده نمیشود..؟؟
|
|
|
|
|
دیدی که شکستی پرو بال غزلم را
از بیخ در آوردی نهال غزلم را
حرمت بشکستی و محبت بدریدی
دیدی تودرون
|
|
|
|
|
خزانِ غمزده یِ
غروب،بودی تو
کنارِ شاخه یِ مریم ها
( عروسِ زخمیِ پاییزی)
بلوطِ
حجله یِ زنبق ها
|
|
|
|
|
همه چیز مثل رویاست
زیباست
اما محال
|
|
|
|
|
حالِ ایرانیان ؛ همه خوب است ...
|
|
|
|
|
فکر کردی پیش خود حالا که هستی ... جمع کن
|
|
|
مجموع ۱۲۳۹۸۱ پست فعال در ۱۵۵۰ صفحه |