يکشنبه ۹ ارديبهشت
|
|
لاله ای با عِشوه:
تنگ کرد غنچه ی لب را
و بگفت:
هان ای پیله ی زشت
از چه گفتند به تو
شاهِ پَرَک،ک
|
|
|
|
|
شکستنم شبیهِ انفجار بود
خندیدنم تو راهِ انزجار بود
وقتی من و شکست ازش دور شدم
شکوندنم براش یه افت
|
|
|
|
|
من خجول ازدیده ات فریاد فریاد
هردم از هر سو رسد، فرهاد فرهاد
|
|
|
|
|
اگر_
با ناداری
می ساختم...؛
|
|
|
|
|
تو می ایستی
و باد،عطر آزادی را
از لا به لای موهای تو
در انقلاب پخش می کند.
|
|
|
|
|
اومدی وقتی ک خسته بودم
از همه دنیا شکسته بودم
|
|
|
|
|
ترا چه تشویش.............
|
|
|
|
|
حُناق بگیرید، اگر یاد ندارید / بر گوشِ فلک اینهمه فریاد ندارید
|
|
|
|
|
هر کس ز من پرسد در فکر تو کیست
به او گویم هیچ، هیچ کس نیست
|
|
|
|
|
سه دو بیتی درمورد فتنه و اغتشاش
|
|
|
|
|
دنیا همه ویران شد و آسان نشد این زندگی...
|
|
|
|
|
تو را دوست دارم
قدر دانه ای گندم
قدر قطره ای اب
...
|
|
|
|
|
کوچه سرداست
هوا غمگین است
|
|
|
|
|
پشت دیوار نامهربان همسایه
ماه خود را به دار
می آویزد
به سقف آسمانی که
بوی دلدار نمی دهد
|
|
|
|
|
الاهی به ماه درخشان زیبا قسم
به دریا دهد جلوه ای خاص شبها قسم
|
|
|
|
|
وقتی که دلم خواست غزل از تو بخوانم
نامت به لبم رفت و ورق خورد لبانم
....تهران دلم بر گسلی لغز نشست
|
|
|
|
|
زندگی با راحتی ها دشمن است.
رنج و سختی همچو کودی بر تن است.
گاهی درسی راحت است و گاهی سخت.
|
|
|
|
|
بهم شک نکن وقتی پیش منی
میدونی نباشی یه دنیا غمم
|
|
|
|
|
چشمات از درد عاشقی چیزی ازم ندید
درد من بی خبری از دلت شده شدید
آیندم باتو خوشه و بی تو میشه بعید
|
|
|
|
|
آمد به برم نگار شیرین سخنم...
|
|
|
|
|
دلم را
بروی گسل عشق بنا کردهاند...
|
|
|
|
|
بوی آهوی قشنگ و بوی صحرا می دهی
یک زمان هم بوی باران بوی دریا می دهی
من برایت بوی درد وبوی ماتم می
|
|
|
|
|
یکی بیاد
به من بگه
چنتا
چراغ خونه...
|
|
|
|
|
انشای من شروع دو خط درد بیخودیست...
|
|
|
|
|
شبی در کُنجِ خلوت باخیالِ یار میگفتم
|
|
|
|
|
زندگی امروز هم تار تر از دیروز گذشت
دردش سنگینی کند ز بیداری شفق
|
|
|
|
|
به دست قاصدک دادم پیامی
که پیشت آورد بعد از سلامی
|
|
|
|
|
طبـــق روال عاشقیـــــم
در خاطرت قــــدم زدم
چند ثانیه بیشـتــر نشد
چند سالی را رقـم زدم
هر ، رو
|
|
|
|
|
افتاده به سر شور تو ،شیدا نتوانم مجنونم و از فکر تو منها نتوانم
در فکر من افتاد که این ره بگذارم
|
|
|
|
|
رفتیم صحرا با نسیم ازمهر واز مو گفت
من از بر رو گفتم او از ناز ابرو گفت
من از لب دریا وکوچ نغز
|
|
|
|
|
ازلبت بوسه ی مهری به سحر خواسته ام
میوه ازباغ تنت وقت سفر خواسته ام
|
|
|
|
|
یک شهر مرا زیرِ لبش زمزمه میکرد
جانا تو بگو با منِ دیوانه چه کردی
پروانه دلش سوخت نگاهش به من
|
|
|
|
|
چقدر!
مین کاشته ام
میان شعرهایم
یکی برای
انهدام خودم...
ضامن را می کشم
بگذار بگویند:
مین ضامن
|
|
|
|
|
بیخود نیست این روزها
غداهایمان
بوی خون می دهند
|
|
|
|
|
درخت ها رستاخیز هر ساله اند
انسان هم پوست می اندازد
دوره دور ریختن افکار پوسیده ست
زمان نخواه
|
|
|
|
|
شهر، آشوب بداندیشان سنگین دل شده ست
|
|
|
|
|
خاطرات مشترک در سینه ی زندگی ما ریشه دوانده اند ...
|
|
|
|
|
این گرانی میزند برروحوجسممنیشتر
من چهمیخواهمزاد حق خودم نهبیشتر
|
|
|
|
|
ای تو خود روشن تر از مهتاب ماه خواهی چکار
|
|
|
|
|
تو حاصل سر سبز بارانی گل من
|
|
|
|
|
وطن .
وطن یعنی ترانه ،عشق ،رحمت
وطن یعنی سراسر پاک ،حرمت
وطن یعنی تشکل ،شکل ،وحدت
وطن یعنی که
|
|
|
|
|
حوالی جایی که رنگ تار و ماتی داشت..
ستاره به راه افتاب دام مرگی کاشت..
|
|
|
|
|
باورم نیست که آتش به دل ما زد و رفت
ما که"عمری به خطا، دوست خطابش"کردیم...
|
|
|
|
|
آن یک ماده گرگ بود
که پس از خوردن شعرهایم
گیاهخوار شد
|
|
|
|
|
از دست تو در دل ، گله ها را چه کنم ؟
با دوری ات این فاصله ها را چه کنم ؟
اینجا شده کربلا و... ، من
|
|
|
|
|
در عصر معلولیت های بی علت
بین هیجان و هراس
با هنجاری سترون
خود شیفتگیِ سایه های سنگی
موجب شد
|
|
|
|
|
هر ذره ی خلقت همه روزی شده نابود
بر بطن جهان دایه ای از میل بقا نیست
|
|
|
|
|
من، عاشق تنهایی ام
- تنهایی - عاشق من !
|
|
|
|
|
بیا بنوش کنارم ، که جام آخرم است ...
|
|
|
|
|
در وادی عشق
چو قدم برداری بر داری!
|
|
|
|
|
غصه روی غصه می چیند پدر
که شود صاحب شهر
پدر بنّایم منتظر است...
|
|
|
|
|
افسانه پروانه
چه کردند آن دوتا چشم ودوتا لب
چو گوهر میدرخشد، ساقی امشب
|
|
|
|
|
عشقت را پروانه ای خواهم کرد
که با احتضار بی شمعیش بسوزد.
|
|
|
|
|
بمان مهتاب
نرو.....مگذارمراتنها
|
|
|
|
|
گیلگَمِش...
تو هماني که مرا به حماقت زندگي مشکوک ميکني
راه گريزي نيست
|
|
|
|
|
حس غم نگاهت،از من نشان ندارد...
|
|
|
|
|
لحظه ای دل کن از آن تخت بلند...
|
|
|
|
|
دسته های عینکش را با نخی چند سال پیش ...
|
|
|
|
|
عاشقِ آزادی بود
چه دیر...
دَرِ قفس را گشودن،
پرنده...
پرواز
از یادش رفته است!
آگرین_یوسفی
|
|
|
|
|
عشق بود افتاد در دلها خراب افتاد کار
چون که انسان را خدا از اوّل آزاد آفرید
جواد_کریمی
|
|
|
مجموع ۱۲۳۶۹۷ پست فعال در ۱۵۴۷ صفحه |