دوشنبه ۱۰ دی
اشعار دفتر شعرِ دفتر رباعی شاعر علی روح افزا
|
|
هم عاشقِ بیقرار را می بردند
هم شادی روزگار را می بردند
در شهر به جُرم قرمزی ، دیدم که
یک چرخِ پُر
|
|
|
|
|
من گر چه بدم ، تو هم عجیبی گاهی
مانندِ خودم ، کمی غریبی گاهی
آدم شده ام ، یقین تو را خواهم خورد
|
|
|
|
|
از دست تو در دل ، گله ها را چه کنم ؟
با دوری ات این فاصله ها را چه کنم ؟
اینجا شده کربلا و... ، من
|
|
|
|
|
احساسِ خوش و خجسته را می بُردند
صد عـاشـقِ دست بسته را می بُـردند
یک نعش به دوش و ، نامِ آن " آزاد
|
|
|
|
|
بیچاره دلم چه حال و روزی دارد
چشمانِ تـو انگــار رُمـوزی دارد
آغوش گشا و در خودت گرمم کن
سرد اس
|
|
|
|
|
از برقِ نگاهِ تو یقین ، می ریزد
بارانی از عشق بر زمین می ریزد
با دیدن چشمانِ تو فهمیدم که ...
قلب
|
|
|
|
|
هر چند که از دستِ غمت دلگیرم
یک لحظه ولی بدون تو میمیرم
کم شعله بزن بجانم ای ، لامذهب
میسوزم از ا
|
|
|
|
|
یاد تو بخیر و آن شب رؤیایی
افتاد دلم به کوچه ی شیدایی
لبهای تو تک بیتی نابی بودند
شد با لب من ، د
|
|
|