دوشنبه ۲۵ فروردين
اشعار دفتر شعرِ بداهه نوشت های من شاعر جواد کریمی
|
|
از عشق تو لبریزم و،... چشمم همه دم تَر
سویِ تو دلم پر
|
|
|
|
|
نفسم بند و،... تپش هم به شمار افتاده
روی در روی و،... نگاهم به نگار افتاده
|
|
|
|
|
اگر رفتی بدان،... جای پشیمانی نمی ماند
برایت فرصتی هم،... بهر جبرانی نمی ماند
|
|
|
|
|
در این غروب نفس گیر جمعه،... تنهایی،
به لحظه لحظهء عمرم نبودنت سخت است
|
|
|
|
|
حتماً شده از جان خودش سیر، اگر نه،
باید نه یکی،... چند هنر داشته باشد،...
|
|
|
|
|
شرمم نکشد کاش،... بگویم اگر اکنون،...
رفت از دل من مهر تو بی نام و نشان رفت
|
|
|
|
|
خسته از پرسه های نیمه شبم
می رسم خسته، با تنی بی جان
|
|
|
|
|
شب گریه های بی امان، همراه با هق هق
تنهایی و،... بی هم زبانی را نمی فهمی
|
|
|
|
|
در انزوای شب، نشستم خیره بر دیوار،...
دیگر نه، نایِ کندنِ جانم از این تن نیست
|
|
|
|
|
شبم پر نور،... چشمم روشن و غرق تماشا شد
تو هستی در کنارم، طبع شعرم هم شکوفا شد
|
|
|
|
|
به سر چادر که داری محترم تر، خوب تر، بهتر
نگاهت را بگیر از دیگران، محجوب تر، بهتر
|
|
|
|
|
میان باد با من،... وقت افشان کردنِ مویت
حسادت باعثِ،... درگیری و دعوای من بوده
|
|
|
|
|
از ازل تا به حال،... تا بِه اَبد
در دلم عشق مُهر و مکتوب است
|
|
|
|
|
یادگار روزهای خوب از آن زمان فقط،...
خاطرات با تو مانده توی قاب سرنوشت
|
|
|
|
|
تقصیر توست!، پیرهنم بوی گل گرفت
ناگفته، شعر.... در دهنم بوی گل گرفت
|
|
|
|
|
تهران دل آکنده از اندوه دمادم
وقتی که نباشی پُرِ صد جور حواشی
|
|
|
|
|
کوچه پس کوچه های ذهنم را،
در نبودت به جز خماری نیست
|
|
|
|
|
فرق بینِ گفته با ناگفته هایم هرچه هست
می نویسم تا بدانی،... ناتمامم هستی و...
|
|
|
|
|
نرفت از خاطرم هرگز، ولی ای کاش تا او را
به عهدِ بسته با من لحظه ای در یاد می آمد
|
|
|
|
|
افسوس که رفتی، فقط از یاد تو مانده
در زندگی ام،... دورنمایِ شب تاری
|
|
|
|
|
باز در خلوت خود،... با قلم و دفتر شعر
هر شب از کوچهء معشوق خودم در گذرم
|
|
|
|
|
بر دلم،... با مهربانی کرده ای،... تاثیرها!
با سپاس از خالق ات، دارم از او تقدیرها
|
|
|
|
|
با سوز دل در دست می گیرم سه تارم را
تنها رفیقِ مانده در این روزگارم را
|
|
|
|
|
هر بار می بینم تو را، هستی چه زیباتر
با خنده ات در زیر لب،... هستی فریباتر
|
|
|
|
|
روی پیشانی من امروز اگر افتاده چین
علّتی دارد،... نبودم با تو هرگز همنشین
|
|
|
|
|
مانند من از، زلف پریشان بنویس
از عشق، تو در صورت امکان بنویس
|
|
|
|
|
بین دخترهای دِه تک، دخترِ خانی، قشنگی
نقش یک بانوی زیبا، روی قلیانی، قشنگی
|
|
|
|
|
با همین مضمون شدم رسوا میانِ اهل شهر
خالق شعری و، بردم بین اشعارم تو را
|
|
|
|
|
شبها که بی تو حال دلم زار می شود،
وقتی که خاطرات تو تکرار می شود،
|
|
|
|
|
خواستم تا که تو را، اندکی آرام کنم
بعد کم کم بزنم حرف، تو را رام کنم
|
|
|
|
|
دم به دم، در پی جویا شدن از حال منی
نقش و تعبیر قشنگی تَهِ فالت پیداست
|
|
|
|
|
تا نیمه ی شب یاد تو با من همه جا هست
پایان شبم بی تو به امکان نرسیده است
|
|
|
|
|
غم به دل، اشکم فراوان، مثل ابری در بهاران
کاش از کاری که کردی، من پشیمانت نبینم
|
|
|
|
|
جای آن هم از برای چون خودم
اسکناس صد دلاری را عطا
|
|
|
|
|
در فراق یار عاشق پیشه ای با حال زار
دیده ای تر، تکیه بر دیوار دارد، من تو را
|
|
|
|
|
در آرزوی وصالت، به دل تلاطم شد
مثال سیرم و سرکه همیشه می جوشم
|
|
|
|
|
گفته بودم که هواخواه تو ام، هستم پس...
در جواب از تو که دل کرده تقاضا، چه خبر؟
|
|
|
|
|
یک نفر هر شب به یادت بیخود از خود میشود
مرد شبگردی که می آید به سمتِ کوی تو...
|
|
|
|
|
رفته ای از من و خواهم رفت از خود عاقبت
از ازل این گونه چون، در فاز بد اقبالی ام
|
|
|
|
|
قلبت که جنس سنگ و به چشمانت آذر است
ابروی دَرهَمَت،... که به مانند خنجر است
|
|
|
|
|
چرا پس بیقراری؟، مانده تا هنگام شب لطفاً
نگو دیر است، پیشم باش تا وقت اذان با من
|
|
|
|
|
و می دانم نبستی دل به من، در باورم یعنی
دلت را داده ای بر دیگری، مستحضرم یعنی
|
|
|
|
|
لبت گیلاس و مو خرما، شراب چشم تو گیرا
به وصف روی تو من جمع کردم این نسب ها را
|
|
|
|
|
عاطل و باطل شدم از، عشق تو راهم شده کج
حائل من، شعر شد و، راهی هر، انجمنم
|
|
|
|
|
بعد عمری آمدی، حالا چرا ای بی وفا
دیگر از ما چون گذشت و در تمنّا نیستم
|
|
|
|
|
وصف حالم آنقدر بد بود،... تا در عاقبت
تیتر اول در جراید، شرح هر اخبار شد
|
|
|
|
|
در خیالاتم که می رقصی برایم، شادباش
پشت هم هِی کارت های اعتباری می کشم
|
|
|
|
|
می روم نزدیک تا عرض ارادت را به او
حدّ فاصل را، برایِ من مقرّر می کند
|
|
|
|
|
بعد از این من، یک قلم کاغذ، کناری جام زهر
می روی، پس زندگی باشد به کامت می روی
|
|
|
|
|
دل خراب و زار شد، یا اینکه تعمیرش کنید،
یا بگیرید و،... ببندید و،... به زنجیرش کنید
|
|
|
|
|
دل به دریا می زنی غوغا کنی؟
حکم عشق از جان و دل امضا کنی؟
|
|
|
|
|
دلمریزاد،... عاقبت هر چند باشی بی نصیب
این تب از عشقم به تو روزی سرایت می شود
|
|
|
|
|
گاه می آمد و از کوچه ی ما رد می شد
گاه شک داشت،... و انگار مردّد می شد
|
|
|
|
|
تبر به دست و کسی عاشقش اگر می شد
به ساق و برگ و به ریشه، به خشک و تر می زد
|
|
|
|
|
می شوی منشور و ناشر می شوم در عهد تو
روزی آخر شاعر شعر معاصر می شوم
|
|
|
|
|
می نوشم و سر می کشم این جام تهی را
هر چند به این عشق دل اسرار ندارد...
|
|
|
|
|
به نَقلِ قولِ قلم نقش روی ماه تو دیدم
در آسمان شبم،... ماه و اختری که ندارم
|
|
|
|
|
یکی درگیر معشوق است و دستی بر دعا دارد
یکی با یار هست و دل به دیگر مبتلا دارد
|
|
|
|
|
نوشتن از تو برایم که کار هر شب شد
بهانه دارم و دل، بازگوی لعنتی است
|
|
|
|
|
دور از غم و اندوه زمانم تو که هستی
آبادم اگر،... از تو به ویرانه نباشم
جواد_کریمی
|
|
|
|
|
رونویسی می کنم چون دفترم را، پر شد از
من هنوزم،... دوستت دارم فراوان دیده ای؟
|
|
|
|
|
دل به آسانی به هر کس میدهد زیرا که او
چون حراجی زیر قیمت مفت و ارزان میدهد
|
|
|
|
|
گفتم برای خواهر خود، از عروسکش
از هدیه ی پدر، که برایش خریده بود
جواد_کریمی
|
|
|
|
|
در زیر تور این بار، یک زن گریه می کرد
افروخته، چون شمع روشن گریه می کرد
|
|
|
|
|
شاید آن لبخند زیبایت نمی دیدم به خود
اشتیاقم با گذشتِ سالها،... چندین نبود
جواد_کریمی
|
|
|
|
|
با سلامی میزنم لبخند و می آیم به پیش
تا جوابی بشنوم،... لیچار بارم میکنی
|
|
|
|
|
یاوه گویی و نه لاف است کم از اوصافت
بنویسم دو سه خط شعر، نه دیوان خوب است
|
|
|
|
|
لبهای قرمز،... مثل گیلاسی رسیده
رنگی بدون مثل و، طعمِ محشری داشت
|
|
|
|
|
نوشته ام که بخوانی چه در سرم دارم
تویی که در همه خصلت سری به بانوها
جواد_کریمی
|
|
|
|
|
دوایی دارد این دل، روی یار است
نسازد چون به کس،... دارو نگویند
جواد_کریمی
|
|
|
|
|
قلم در دست من رقصید تا بنویسم از حالم
که اصلاً جور... احوالم، به شور و شر نمی آید
جواد_کریمی
|
|
|
|
|
حیف شد، از دل گرانتر نیست در کلّ جهان
هیج کس بر دزد دل، در هیچ جا مأمور نیست
جواد_کریمی
|
|
|
|
|
عشق بود افتاد در دلها خراب افتاد کار
چون که انسان را خدا از اوّل آزاد آفرید
جواد_کریمی
|
|
|
|
|
من اندر خم شدم در کوچه ها آواره می گردم
ندیدم تا به حال از دور حتّی شخص بانو را
جواد_کریمی
|
|
|
|
|
در عشق تنبیهی به جز غم بر دل عاشق
هرگز نبوده، نیست، پس کیفر نمی خواهد
جواد_کریمی
|
|
|
|
|
با خبر می شدم ای کاش از احوال دلت
بهر تسکین دلم فکر تسلّا بکنم
جواد_کریمی
|
|
|
|
|
اگر چه در خیالم هستی امّا خوب من، هرگز
اگر با دیگری رفتی، نمی بخشم خطایت را
جواد_کریمی
|
|
|
|
|
چشم و ابرو، موی مشکی، دوست میدارم ولی
رنگ مویت بور، اگر هم مثل گندم، عیب نیست
جواد_کریمی
|
|
|
|
|
به هر جا می روم بسیار می بینم پری رویان
ولی هستم من از آنها فقط بیزار بعد از تو
جواد_کریمی
|
|
|
|
|
قامتم خم شد ولی، بر پای بندی شک نکن
جرعه ای می نوشم آخر از تو و از جام تو
جواد_کریمی
|
|
|
مجموع ۹۹ پست فعال در ۲ صفحه |