جمعه ۷ ارديبهشت
|
|
خواستم عشق آخرم باشی
شعر گفتم که عاشقم باشی
خوب بود هر زمان که با تو گذشت
گر چه قلبم مدام می لرزی
|
|
|
|
|
می رنجم از آن غرش باد بی هوا
میترسم از آن غربتی بی سر و پا
|
|
|
|
|
وه چه بی امان گشته ناله های بارانی!
|
|
|
|
|
چقد اتفاقی تو رو دیدم امشب
با اون نظم و قانون و موی مرتب
همون طوری هستی با اون تیپ خاصت
یه جورایی
|
|
|
|
|
مثل رنگین کمان تداعی کننده خاطره های باران باش
|
|
|
|
|
سرانجام در این غرق سیاهی، سپیدی نهفته
|
|
|
|
|
رباعی
امروز بهشت غرق ماتم باشد
دردانه ی عشق نزد خاتم باشد
|
|
|
|
|
محصور زیبایی گشتن
بله من اختیار را
به باد...
در این هجمه نه!
به زیباتر از خودم
آآآآآآآری
دادم
|
|
|
|
|
دلا بشنو نوای ِ آه و زاری _ ببین از دیده ها خون گشته جاری _ برای آنچه آمد بر سر گل _ چه محزون ناله
|
|
|
|
|
خواب غفلت رفتهای با خرس و خرگوشت چه کار؟
در حیاتِ وحش کی خوابیده شیر بیشهزار
در حیاطِ خلوتِ ذه
|
|
|
|
|
انتظاری نیست ازآیین و این دنیایتان
|
|
|
|
|
دنیا به سوی ظلمتی دلگیر می رفت
وقتی که مولا در غل و زنجیر می رفت
|
|
|
|
|
باران
نقش از دامن کدام بهار شست
که بهمن....
|
|
|
|
|
با رفتنِ روح ،
شادی مستولی شود به لحظه های ،
حال و، آینده و مسبوق
|
|
|
|
|
دوست دارم يار نيكوتر زِ خود پيدا كنم
تا كه جانم را به حرف نيك آن شيدا كنم
آن
|
|
|
|
|
پایان شب سیه تو هستی
درمان تمام من تو هستی
صیقل زده ای بنای عشق را
بر چهره من جلا تو هستی
|
|
|
|
|
گویی از دست دلم
این تن رنجور
گشته زار و ملول
|
|
|
|
|
بصیر گیتی و اسرار نهان همه تو
به قعر دلها نشینی، جانان همه تو
|
|
|
|
|
شاید که به سر آید این قصه ی تنهایی
من هیچ شوم شاید ای مرگ تو بازآیی
|
|
|
|
|
چرا ؟
این گونه ساکت و آرامی
چرا. ؟
با ما نمی مانی
چرا ؟
|
|
|
|
|
... دلیلش همین در طلاییست
که برای آمدنش آفریدند!
|
|
|
|
|
آن قدر این روزها نبودن ها را چشیدده ام
که بودن همیشه گنجشک روی دیوار را
هم نمیبینم...
|
|
|
|
|
دیدی کجا زمینه ی تحقیر من شدی
در قلب خانه در به درم در میان درد
|
|
|
|
|
هوای شهر چه آلوده بود و آلوده تر شد
بین من و تو فاصله بودو فاصله تر شد
نفس کشیدنمان چه سخت بود و س
|
|
|
|
|
سرباز وطن
سرگشته سربازی در خانه هرمومن مسلمان
|
|
|
|
|
مراد دل به که گویم
بریدم از همه جانان
برس به درد من آخر
تو باش چاره و درمان
|
|
|
|
|
بغض پنهان شده در راه گلو سد شده است
آخرین خواهشم از محضر او رد شده است
|
|
|
|
|
خاری که به دستان زمستان شده آویز
محصول سر انگشت هنرمندی پاییز
|
|
|
|
|
امیرعباس درخشان فر:
روزی از روزهای بارانی
ساده مردی غیور و کرمانی
با سکوتی که پر زفریاد است
م
|
|
|
|
|
ای ماه! عشقت خانه را آرام و زیبا کرد
|
|
|
|
|
یوقتایی آدم مجبوره باشه
شبیه عکس رو دیوار باشه
یوقتا خسته ای از راه رفته
ولی دل میگه دیگه آخراشه
|
|
|
|
|
صدای سگ میاد از تو خرابه
نمیداند که عشقم خوابه خوابه
خدایا عشق من بیدار نگردد
زخواب.....
|
|
|
|
|
روی این درهای بسته
چندتا قفل زده همیشه
که کلیدش توی دستِ
هیچکسی پیدا نمیشه
|
|
|
|
|
زنجیر ؛ گسسته جـوش نمیخورد دیگر
ما را ز طـوقِ ننـگ ســوا کنیـد ممنـون
باید ستمـجو لُنـگ به پـای
|
|
|
|
|
سرزمین سنگی💫
مربعِ مهمان 💫
|
|
|
|
|
سرانجام روزی
سکوت
صدا می شود!
|
|
|
|
|
یک بادِ سمومِ بی خیالی
مرا در نور دید و، درنَوَردید
|
|
|
|
|
مرام و مذهب رندان1، گُلاب مشكين است
چنانچه در پي امـر خـدا و آييـن ا
|
|
|
|
|
آسمان آبی
هوا صاف
غبار راه
بر تن سبز درختان
|
|
|
|
|
تقدیم به روح آسمانی علمدار
|
|
|
|
|
ز هر دری که بگویم، ز هر دری که سرایم!
دوباره میرسم آخر، به های هایِ جدایی
|
|
|
|
|
بخواب ای لاله سر در گریبون
|
|
|
|
|
چرا باید که دریا خشک باشد
غزال شعر ما بی مشک باشد
|
|
|
|
|
اینجَه بِئل ، بال دوداغی ، گوزلَری آهو مارالی
گورورَم ، سیزلاییر اَحوالیما شِعریم غَزلیم
دورم
|
|
|
|
|
کاشکی دغدغه ام بودن با دریا بود.
آشتی کردنِ با قافله فردا بود .
|
|
|
|
|
بر خواهیم خواست...
نه چونان ققنوس در شرارهی آتش و در چکاچاک زبانه هایش.
نه چونان پروانه ای که به
|
|
|
|
|
وام
من ز لب ها یت عزیزم وام می خواهم
سیب باغ خانه ات را خام می خواهم
شب کنارت می سرایم شعر یلدا ر
|
|
|
|
|
جیبم را بزنید
با شوخی و خنده
قلبم را بشکنید
با شوخی و خند
|
|
|
|
|
ای نفسهای تو صبح و شام من
قفل دل با دست تو وا می شود
یک قدم نزدیک تر شو جان من
کنج آغوش تو دنیا م
|
|
|
|
|
گشته نگاه من ز پی دیدنت روان
تا چشم خیره ام نگران عاشقت شود
|
|
|
|
|
زندگی در هر مسیری مبهم است
|
|
|
|
|
از ان لحظه که باران زد دلم را چتر پوشاندم
فرو بردم غم دل را نمک در عشق جوشاندم
|
|
|
|
|
نگاه خورشید
همچو نرگسی مست!
|
|
|
|
|
بیا ای ساقیِ دلربا
بیا و تمام غصه هایم را
با مِیِ نابت برُبا
|
|
|
|
|
غرق و هجوم افکار
مثل برگی در پاییز می ریزم
به دیوار طلایی اندیشه می خیزم
به آرامش نمناک وجودم می
|
|
|
|
|
نشسته بر لب پنجرهای
خیره به دوردستها
درختی عریان
در سرمای زمستان
|
|
|
|
|
خـداوندا در اين دنيا نكوكاري كجا باشد
كجا هر آدم جاهل زِ بدكاري جدا باشد
هر آن
|
|
|
|
|
به مستانه. بده ساغر بدست من نگارا
سخن با دل بگو مشتاق گفتار من نگارا
بیا آسان بگیر عشقم که
|
|
|
مجموع ۱۲۳۶۵۷ پست فعال در ۱۵۴۶ صفحه |