جمعه ۷ ارديبهشت
|
|
باز غمین دل مولای مومنین است
سالروز هجر مادری نازنین است
بارانیست چشمان علمدار امر
|
|
|
|
|
شریک شادمانی هایمان از غم سرایان شد
|
|
|
|
|
داره میباره
بارون
نم نم میشنه
رو صورتم
دارم راه
میرم توی کوچه های
خلوت
|
|
|
|
|
تو را لیلی ، مرا دیوانه کردند ،
|
|
|
|
|
من را به خود عادت نده . صد وعده با شاید نده .
با من بمان ، با من بمان . گل می دهی ، آفت نده .
|
|
|
|
|
ای آسمان ابری
تو چقدر زیبایی
ای آسمان ابری
تو چنان زیبایی
که نتوانم ز تو چشم بردار
|
|
|
|
|
از غم سیراب نشدن از باران
در شب مهتاب
می سوزند ومیسازند
با همان شبنم
تراوش شده در مهتاب
|
|
|
|
|
سری بزن به كوچه ها...
به شهرهاي دوردست ...
به خستگان در سفر...
به ماندگان توي راه
|
|
|
|
|
من خدا را ديشب
در ميان گل شب بو ديدم
عطر مي افشانيد
پس از آن
دررُخ نوراني ماه
كه از آن بالا دست
|
|
|
|
|
بسم رب شهدا و صدیقین مردی دیدم که دلشکسته می آید جامانده ز یاران ** زیر لب میگفت ای قافله ع
|
|
|
|
|
کــە تــــۆ دەبیـــنـم دڵــم گەش دەبێت
خەمی دونیا لە لای من ون دەبێت
|
|
|
|
|
پیشانی این قوم پینه بسته است
فهم و کمالشان در بست سجده است
اینان که داعیهٔ خدایی دارند
ای
|
|
|
|
|
عشق قانون اساسی بود با یک تبصره
شانه هایش مقصد و مقصود، با یک تبصره
|
|
|
|
|
آمدخبر از آمدن یار ملک خوی
افتاد هزاران دل عاشق به تکاپوی
پرسیدگل ازبلبل خوش لهجه که آیا
از راه
|
|
|
|
|
دلقِ کوچکی پوشیده ام و،
با رفتارهای مسخره ام ،
شده ام یک دلقک
|
|
|
|
|
از راه عدالت كه به دنيـا اثري نيست
از خلق خدا هـم كه به راهش هنري نيست
اسـ
|
|
|
|
|
روزها راه باید
تا به قلب تو
رسیدن
|
|
|
|
|
عاشق معشوقش را همیشه و هر جا می بیند
|
|
|
|
|
نام امروز را
نمیدانم
فراموشی پرسه می زند
بر نگاهم...
|
|
|
|
|
شاید هبوط عشق در پاییز علت سرد شدن ناگهانی هوا باشد
عجب شباهتی بین من و فصل تولد من است
|
|
|
|
|
با تو این دنیا جهانی دیگر است
|
|
|
|
|
همه بهم میگن نریز تو خودت
|
|
|
|
|
چنان وابسته ام یوسف به چشمانت که گر روزی
نباشی کل ایم دنیا برایم بیت الحزان است
|
|
|
|
|
اين دل مشتاق من هر روز غوغا مي كند
آشيانش راكنار خونه ات جا مي كند
تا كه ميپرسم چه شوقي داري ا
|
|
|
|
|
شعر من مال تو نیست
شعر ما را پاره کن
شعر من مال کسی ست
|
|
|
|
|
به احترامِ طناب این بار...
|
|
|
|
|
مکتب ادبی نورگرایی
سبک شعر پیشرو
گونه ی سروش
|
|
|
|
|
تو فقط لبخند بزن...
من هرکجای شعر که باشم
تمامش میکنم
|
|
|
|
|
"پر کن پیاله را"
که آب از سرم گذشت
بریز تا غم زمانه را فراموش کنم
دلخواه من نبود آنچه بر سرم گذشت
|
|
|
|
|
-دلتنگِ طلوع هر بامدادش در صفحه ی بی مثالش
و دلتنگ شب های بی حضورش
در فضای مجازی
و در فضای
|
|
|
|
|
دل خیالاتی بود تقصیر آن هم با دل است
|
|
|
|
|
کویر باشی و تشنه عذاب می بینی
|
|
|
|
|
شک
مشکوکم من از سایهٔ تزویر
در این عالم دلگیر، که در آن شده تکثیر
همه خانهٔ تزویر.
مشکو
|
|
|
|
|
هشیاری. دیدم به قبرستان حسرت به دل دارد عجیب
که ثروتمند دوست خود خفته در خاک دید غریب
شکست
|
|
|
|
|
لَيسَ لِلإِنسانِ إِلّا ما سَعىٰ
|
|
|
|
|
اي برادربامرام نيك ملت گرسروكارَت نبود
از مرام زشت بدكاران كه دشوارت نبود
اي براد
|
|
|
|
|
بوی عطری می شنوم
که سالهاست با آن زندگی می کنم،
به گمانم صاحبش برگشته...
|
|
|
|
|
تمامِ وقتِ محدودِ عمل ،
صرفِ حرف شد
|
|
|
|
|
نیــــــگاری تــــــــۆ ، نیــــــگای مــنـــــی پەرۆشاند
خەندەی سەر زاری تۆ دڵ منی ڕووێشاند
|
|
|
|
|
گربه اي با موشكي در حال جنگ ........؟؟؟؟؟؟
|
|
|
|
|
یخ کردهایم از این روابطهای کاذب
در اوج تابستان ولی ما سردِ سردیم
|
|
|
|
|
ياوران آن حكم حق ، درملك حق آزاد نيست
اينكه غيرازحكم حقست،اينكه جزبيداد نيست
حكم
|
|
|
|
|
تجسم و کلام، شوخی تو با ماست...
چشم تو در چشم، فی کمشکاة، خنده ات برپاست...
ظلمات زمان بود،ان امان
|
|
|
|
|
♦️یا رب این تقدیر ما را زکجا آورده ای
به گمانم خسته بودی ،یا که کم آورده ای
|
|
|
|
|
یه عصر سرد بارانی
خودش را برد در پیله
چه رویاها که در سر داشت
ولی غافل ز یک حیله
|
|
|
|
|
هیچ قایقی
به دریا نمی افتد
مگر، مرده ای روی آب باشد...
|
|
|
|
|
در سرای بی کسی ام
کنار پنجره ی امید
به انتظار تو نشسته ام !
در تاریکی شب های دلم
مهتاب
|
|
|
|
|
-بهشت؟
-دوزخ؟،
نه! نه!
♡
فقط آنجا که،،،
-- تو هستی!
|
|
|
|
|
روز و شب با گریههایم خیس باران میشدم
|
|
|
|
|
هر شب
تقدیر من درگیر حیرانی است هر شب
تصویر ساعتهای ویرانی است هر شب
|
|
|
|
|
مردم فرو خفته سرزمینم ، در رنجند
مردمی تهیدست که ، نشسته بر گنجند
|
|
|
|
|
درون میکند جان و جان میکند برون
چهره عشق این است تو را کند محزون
|
|
|
|
|
دلم شکسته از این عالم پر از برهوت
|
|
|
|
|
دل ما همیشه در جریده ، عشق و رضاست
به دلت مخور غمی ، که یارما غریب الغرباست
|
|
|
|
|
به اشک چشم عاشقان، به پاکی فرشتگان
قسم دهم تو را بمان، به پیش من عزیز جان
رها مکن مرا تو هم ، که
|
|
|
|
|
ای کاش انتهای جفا می رسید زود
دلهای ما به کنه وفا می رسید زود
|
|
|
|
|
هرگز نگفتم دردم از نامر ها را
|
|
|
|
|
چشم بسته نرو ! زنده زنده میمیری
|
|
|
|
|
خورشیدِ نگاهت ز غزل ساخته اند ،
|
|
|
|
|
خودخواه خدا خواه نگردد
این قافله تا حشر بلنگد
|
|
|
|
|
مغرضان این زمانه می نشانندت به خاک
تنگ چشمان بی بهانه می نشانندت به خاک
|
|
|
|
|
مردباشوبکوبمشت بهرخ نامردی
گرگ باش و رها ، تن مده بر قلّاده
|
|
|
|
|
یک حبّه ی انگور به یاری ندهی
یا خوشه ی موئی به کناری ندهی
پروین به چه از خوشه ی انگور لبت
صد خوشه
|
|
|
|
|
مدارا میتوان کردن
ولی
زلف پریشان شانه میخواهد
|
|
|
|
|
هرشب
در خواب هایم
جنگ می گذرد و ُ
گلوله ای تنبل
بر زیر پیراهنم
مشق می نویسد
بدین سان
هرصبح
|
|
|
|
|
من از نگاه عاشقانه شکارچی بر شکار
شکارم از پرندهای
که به دست باز میافتد
در تکرار
|
|
|
|
|
مستم از عطر وجودم گل صحرا واشد
|
|
|
|
|
برای رها کردنت دیر است
تو ریشه کرده ای در من
مثل دانه ای
بر دلِ خاک
|
|
|
|
|
در امتداد نجوای دعای مادربزرگ
و تمنای نابِ وجودم
و تداعیِ رقصِ واژه ها
میان قلب و لبت
در امتدادِ
|
|
|
مجموع ۱۲۳۶۵۶ پست فعال در ۱۵۴۶ صفحه |