شنبه ۶ بهمن
اشعار دفتر شعرِ رَدِ پای احساس شاعر بهرام معینی (داریان)
|
|
غم ات رابا من
در میان بگذار
و شادی ومهربانیت را
با کودکان کار
|
|
|
|
|
مادرم
تو بخت وافبال منی
پس بمان باقی
تا ابد همراهمان
|
|
|
|
|
کودک درونم
پا در تنهاییم می گذارد
مرا رها نمی کند
|
|
|
|
|
بر خیز
راهت را در پیش گیر
راهی ناشناخته
وپر پیچ وخم ونا هموار
|
|
|
|
|
که می ریز.د
با مهر وبا شوق وبا شادی بسیار
با وزش ونسیم صبح گاهی
وهمراه با نغمه
مرغان ذوق زده ا
|
|
|
|
|
شاید مرا باز دارد
از سرودن وفریاد زدن
پیش از انکه
باز بماند از جوش وخروش
|
|
|
|
|
جمعه ای نیست
نگوییم از تو
توکجایی ؟
بگیری دستم !
|
|
|
|
|
چشم ودل هم کور گردیده
در غم فرو رفته
جان وتنم !
|
|
|
|
|
خوشه های زرد وطلایی گندم
چه نمایی دارد
زیر تابش خورشید
وانوار زرین وطلایی رنگش !
|
|
|
|
|
چه کس می پنداشت
منجمد گشته این همه درد
در دل این ادمک برفی بی احساس
|
|
|
|
|
سر نهم با غرور
بروی دامانت
چونکه پر کرده ای
زمهر تن وجانم !
|
|
|
|
|
پس فرا بگیریم
غریضی
با هم بودن
ومحبت وعشق و
|
|
|
|
|
تو ببین
جزدل خویش ندارد
این چنین همسفری
همراه با خاطراتی می جوید
اندوه تُرد وشکننده
|
|
|
|
|
من از بوسه های سرد
در آغوشی بخواب رفته
وبظاهر گرم
که پاره می کند فکر وروحم را
گریزانم
|
|
|
|
|
دل داده ای
در این دیار
بگو
شیدای کیستی
|
|
|
|
|
در سکوت
دست در دست تنهاییم می گذارم
هر دو با هم
شال وکلاه می کنیم
|
|
|
|
|
می توان
ساعت عمرِ
خود را جور دیگر کوک کرد
|
|
|
|
|
بشکسته وصد پاره بشد
این دل
در بدر واواره کویت
همراه من است
|
|
|
|
|
بیا با من
به باغ ودشت
بساط عیش وشادی را
کنیم بر پا
|
|
|
|
|
بی تو
ارام ولی در خلوت دل
راز ونیازی دارم
|
|
|
|
|
بگو ای جان شیرینم
تو با من
که جز مهر وصفا
از من چه دیدی
|
|
|
|
|
در مکتب ومرام وجود خویش
چون شمع قطره قطره
اب شده نابود گشته ام !
|
|
|
|
|
غم روزگاران
نگیرم بدل
دگر در حریمی که شادم هنوز
|
|
|
|
|
چرا ؟
این گونه ساکت و آرامی
چرا. ؟
با ما نمی مانی
چرا ؟
|
|
|
|
|
تا نباشد عشق
لبخندی نشیند روی لب
یا که قلبی
پر نگردد از مهر وصفا
|
|
|
|
|
گربه ای هم از پنجره بالا پرید
تا بحال من کمی زاری کند
یا من تب کرده را
یاری کند
|
|
|
|
|
گم گشته ایم
در میان این همه
مردم که بی خیال از خود اند و
بی خبر از خوییشتن اند
|
|
|
|
|
زمستانی که شاید
سرد وپر برف است و بارانی
پر از خیر وبرکت
در فصل های آتی
|
|
|
|
|
از ترس جدایی از
منِ خود
بر خیز وبشناس
درون خود را
|
|
|
|
|
گِردند حریفان
در این جمع بوقت سحر
در خلوص صبح
|
|
|
|
|
افتاب نهان شد
وماه
سر زده از گوشه دیگر
|
|
|
|
|
به ستون فقراتم
وروشنایی ونور چشمانم
ودم وباز دم نفسهایم
وتو وتنهاییم بیاندیشم !
|
|
|
|
|
نریزد شرابی به پیمانه ام
زاندوه وحرمان
در فراق رخت !
|
|
|
|
|
از همان
روزهای دور
در لوح خاطره ام نقش بسته
|
|
|