چهارشنبه ۲۰ فروردين
اشعار دفتر شعرِ زمزمه های فروغ شاعر فروغ گودرزی
|
|
در انتظار اکران
بر پرده ی خیال
دست به دست می شود
جوانی...
|
|
|
|
|
باران
را دوست دارم
چون
طعم شیرین اشکهای تو را می دهد
وقتی از ته دل می خندی...!
|
|
|
|
|
یک روز شال و کلاه می کنم و
در پسِ کوچه های زمستان گم می شوم
مرا چه به سرما
مرا چه به باران
مرا
|
|
|
|
|
چشمانش
پیانو می نوازند و
من در نگاهش می رقصم.
|
|
|
|
|
خانه ی دلش کلید ندارد
چاره ای جز بالا رفتن از
دیوارش را ندارم...
|
|
|
|
|
خسته تر از ان م
که چشم بر در بسته ی نبودنت بدوزم
با خود مدارا می کنم
به خیالم که نبوده ای...!
|
|
|
|
|
قورت می دهم
بغض بی صدایم را
باران برای من می بارد...
|
|
|
|
|
سر می رود
از خیالم
شعری به شیدا ایه
خنده ی بی صدای تو...
|
|
|
|
|
باورهایم ترک خورد
دل دیوار شکست
عبور کرد دروغ...!
|
|
|
|
|
جا
مانده
در تاریک
خانه ی دلم
عکسی
از
لبخند او...
|
|
|
|
|
بوی عطری می شنوم
که سالهاست با آن زندگی می کنم،
به گمانم صاحبش برگشته...
|
|
|
|
|
که برایم مانده
شعرم
یا نگاه غمگین شاعری از دور؟!!!
|
|
|
|
|
آن قدر این روزها نبودن ها را چشیدده ام
که بودن همیشه گنجشک روی دیوار را
هم نمیبینم...
|
|
|
|
|
چه کسی می گوید
باران قشنگ است؟
من که در باران حسی جز تنهایی ندیدم..!!!
|
|
|
|
|
حُقه پشت حُقه
پیچ و تاب می خورد در خود
دروغ...
|
|
|
|
|
تو
مرا
صدا
می زنی
و
قلبم
جان
برایت
می گذارد...!
|
|
|
|
|
دلم به بودنش خوش است
خوش خیالی حالم را بهتر می کند...
|
|
|
|
|
باران به رقص نشست
آمدن زمستان را...
|
|
|
|
|
از آن همه تکرار
دوستت دارم ها
یک عکس مانده
به جا...!!!
|
|
|
|
|
بوسید
چادرم را
گلهایش
از خجالت
رو گرفتند
|
|
|
|
|
تمام تو
برگی ست بر دفتر روز مرگی هایم
برای یک اتفاق نو
|
|
|
|
|
پشت شعرهای کوچک من
دنیای بزرگیست پر از تو...
|
|
|
|
|
سکوت من
صبرش زیاد بود
در خود جان داد...
|
|
|
|
|
خواب درون چشمهایم
لعنت می فرستد
انتظارِ بی مقصد را...
|
|
|
|
|
به رقص در آمد
هوای بوسه ی تو،
میانِ موهایم...
|
|
|
|
|
نگاهی به عقب انداختم
یاد روزی که نگاهت می خندید
در همان روز
جا ماندم...
|
|
|
|
|
بی تو بازم شعرم به بَر می نشیند
شاید حتی پر بار تر
شایدم خوش طعم تر
|
|
|
|
|
پناه گرفتم
پشت در زندان
آزادی هزارمین پوزخندش را زد..
|
|
|
|
|
مرا به خودم ببخش
که گاهی یواشکی
نفسهایت را نفس می کشم...
|
|
|
|
|
مادربزرگ
قصه می گوید و می بافد
رَج به رَج عاشقانه هایش را با پدربزرگ
من چشم بر رجهای بافته اش روی
|
|
|
|
|
چّشم بستم
تا که
پروانه نفهمد
اشک
چه طعمِ تلخی دارد...
|
|
|
|
|
بعد از او
ظلمتی افتاده به دلم به رنگ شب
که سیاهیش دامنم را سفت چسبیده...
|
|
|
|
|
چشم در انتظار
دستی هستم که نوازش کند موهایم را
تا بدهکارِ خود نمانم...
|
|
|
|
|
مرا معتاد خود کردی و رفتی
اعتیاد خانمان سوز است؛
کارتن خواب شهر شده ام...!!!
|
|
|
|
|
آب روان
دختری به نام برکه
این چه جبریست میان این ماندن و رفتن؟!!!
|
|
|
|
|
چه بیهوده انتظاری بود آمدن تابستان
وقتی که تو هر فصل یک بار برای من متولد می شوی...
|
|
|
|
|
مرا یاد تو است در دل
چه تو باشی چه نباشی
ای همه جان و جهانم...
|
|
|
|
|
فالمان
خانه خراب کرد مرا
تو را از دل من
من را از دل تو
کند و بیرون انداخت...!!!
|
|
|
|
|
زخم تیر
کاری بود
مرا در داغیش سوزاند...!!!
|
|
|
|
|
شیرین ترین
فرهادم است او وقتی مرا
با عشق می خواند فروغ...
|
|
|
|
|
با نوک انگشتانم خیالت را
نرم و آهسته لمس می کنم
تا مبادا از کنارم برود
|
|
|
|
|
من لابلای
لهجه ای غریب
لُکنت را حجی میکنم...
|
|
|
|
|
بارها مرده ام در خواب
ولی...
حیف و صد حیف که فقط خواب بوده و بس.
|
|
|
|
|
داشتنت را به استخاره نشستم
گفت: نباشد نیستی...!!
|
|
|
|
|
استخوانهایم گِز گِز می کند
از بافتن هر روزه ی دروغ های تازه اش
|
|
|
|
|
هزار سال هم که از رفتنت بُگذرد
من باز هم با شنیدن صدای سوت قطار
دل آشوبه می گیرم...!!
|
|
|
|
|
سُر می رود خیالش
در قهوه ای که سالهاست تلخ می نوشم
|
|
|
|
|
مشت مشت
تنهایی بر سرم آوار می شود
انتظار...
انتظار اما نیشخندی دندان نما می زند...
|
|
|
|
|
از آمدنش سبز می گردد این حوالی
گل هم برایش عرض اندام می کند
|
|
|
|
|
فاصله را مچاله کردم
بهانه شبانه بقچه اش را بست و رفت
|
|
|
|
|
باد
دامن کوتاهم را هی تکان و تکان می دهد
به گمانم دلش رقص می خواهد
|
|
|
|
|
به دستم آتش می دهم
بسوزاند
قرارهای عاشقانه ی یک طرفه ام را...
|
|
|
|
|
کدامین درد
رخنه کرد در دلت که
اینگونه پریشانی؟!!!
|
|
|
|
|
صدای شکستنِ استخوانهایم به جایی نرسید
روحم در سوگ دردم به عزا نشست
|
|
|
|
|
دست در دستش
تا آسمان خدا بدرقه اش کردم
تا چون همیشه ماه بماند...
|
|
|
|
|
طعم لبخندت این روزها آنقدر تلخ است
که گویی قطره قطره زهر می بلعم...
|
|
|
|
|
سکوت حنجره ام را تنگ کرد و
صدایم در بی صدایی شکست
|
|
|
|
|
کودک درونم به دنبال زندگی می دود
بی آنکنه بداند من سالهاست مرده ام...
|
|
|
|
|
این روزها هر طرف که می روم بوی ماهی های مرده به مشامم می رسد
مانده ام دریا با که قهرش گرفته که ما
|
|
|
|
|
چَشم قلمم روشن شد
وقتی نامت را در شعرم باران نهادم
|
|
|
|
|
جاده نگاهش تلخ بود
وقتی به دنبالِ دلم پای
بر آن نهادم
|
|
|
|
|
نمی دانم کدام فصل و ماه بود که رفتی
آمده ام بگویم خرداد دختریست نازک دل
منتظرش نگذار زود می شکند
|
|
|
|
|
و من
پرم از حرفهایی که کنج دلم
به شکل توده ای از غمباد
دهان باز کرده
|
|
|
|
|
در خلوت خود دست برده ام
بر خیالم که چرا درِ باز نشانِ
دل او داد؟!!!
|
|
|
|
|
یادت آویزان بر پیراهنهایم
مرا به بودن محکوم می کند
|
|
|
|
|
به او گفتم:
دوست داشتن را برایم معنی کن
بوسه بر پیشانی ام زد
|
|
|
|
|
ممنوعه های چشمانت را بپوشان
تا من خجالت زده ی خدایم نشوم
|
|
|
|
|
تکه پاره های وجودم هنوز
بوی سوختن می داد
که دوباره و دوباره
عاشقت شدم
|
|
|
|
|
محال است دنیا باز هم بوی عشق بگیرد
قرنطینه بوسه را ممنوع کرده
|
|
|
|
|
کاش در دور دستها هم
قسمت من باشی
تا نگران روزهای پیری نباشم
|
|
|