چهارشنبه ۱۹ ارديبهشت
|
|
هوالمحبوب...
واژگون لاله سرخی
به صحرای عدم
پرسشی کرد عجیب...
قاصدک ها بر کدامین درد بی درمان گ
|
|
|
|
|
خون میبارد از آسمان
قهقهه پر شده زمین و زمان
چشم ها خیره دهانها باز
نغمه ای شوم کند آواز
|
|
|
|
|
باختم در عشقت اما توبه ای در کار نیست
|
|
|
|
|
تو را در باغ. گل دیدم همه از معرفت بود کوهت
گرفتم تار ز گیسویت ببردم. دل تاق ابرویت
|
|
|
|
|
آه...
ای دنیای غم...!
این چه رسم است اینجا !
روزگارت خوش نیست...
آسمانت سایه انداخته است...!
کو
|
|
|
|
|
کره ی بخت من از روزِ ازل می لنگید
سایه ام هم به منِ بی سر و پا می خندید
|
|
|
|
|
این سوره را پایان تو باش
این وعده را جانان تو باش
|
|
|
|
|
ای منتظر غمگین مباش سود سهام می رسد
|
|
|
|
|
گرچه دوری من از این فاصله یِ دور تو را می خواهم
گرچه از من نشدی با دلِ رنجور تو را می خواهم
|
|
|
|
|
گل چو باشد در زمین پاینده است
خوش طراوت دارد و هم زنده است
|
|
|
|
|
من به مصاف ستيزم ، که مگر ز جهان به دنبال چه مى گردم
عمر فنا نیست من که میشناسم خود را ، دائما درت
|
|
|
|
|
تو با آن چشم و ابروی قشنگت
|
|
|
|
|
برشی از دلنوشته دختری با نامههای سوخته
|
|
|
|
|
مثل من خط بکش دور و بـرت را
خالی بکن از خاطره ام هر طرفت را
|
|
|
|
|
شیدایی
دلی وامانده در اندوه حسرت های یلدایی
سکوتی مانده در آوای وهم آلود تنهایی
نشسته زیر بار
|
|
|
|
|
آمده فصل بهاران ای عزیز دل و جان
زمحبت خوش گوی نغمه شادی خوان
|
|
|
|
|
چون دعای خیر ما را دید خود گردون گریست
|
|
|
|
|
مطرب با ریتمی تند ،
زخمه به سیمها میزد
|
|
|
|
|
نهاده نسیه دوزخ به شوق دوزخ تو...
|
|
|
|
|
(مناظره خزان وبهار )
خزان با طعنه گفتا ای بهاران
منم آنکه تورا کرده پریشان
به هر باغی اگر
|
|
|
|
|
يارب ترحّمـي كن من با تودوست هستــم
هر راه خود پسندي بر روي خـود بِـبستــم
راه دي
|
|
|
|
|
جوشش شعری
در من
نگاهی گرم و گیرا
در تو
|
|
|
|
|
برخیز که از سنگ نگردی کمتر
فیروزه که سنگ است اثرها دارد
|
|
|
|
|
پنج شعر سپید کوتاه (هاشور) از سعید فلاحی
|
|
|
|
|
در سرنوشتم خلقتی بی جان نبودم
|
|
|
|
|
تاچشم گشودم.
در سرزمین چشمهایش ؛
جنگ بود!
|
|
|
|
|
تو خلوَتِ آغوشِ من، جای تو خیلی خالیه
انگار نبودنت الان،دلیلِ این بَد حالیه
قَدِّ تو هیشکی با دلم،
|
|
|
|
|
فصل آجیلست و نُقل لحظههای واپسین
چشم را وا کن ببین عید دارد میرسد
|
|
|
|
|
از ذات خودم فرار کردم
صد بار من احتکار کردم
جنسی که بسی ناب و گران بود
هی انگ بر آن سوار کردم
|
|
|
|
|
پشت بند رفتنت
بند دلم پاره شد و جان دادم...
|
|
|
|
|
عالم پر از عجایب عشق است اگر که چشم
گردد گشاده باز به بینایی شهود
|
|
|
|
|
در شعرش نوشت:
آتش خشکسالی به جان بلوطها افتاد،
کتاب شد
روزنامه ها نوشتند:
توهین به چوب خشک توسط
|
|
|
|
|
دعا کردم که تنها خواب باشد ...
|
|
|
|
|
بایرام هاواسی (حال وهوای عید)
|
|
|
|
|
چشم ودل هم کور گردیده
در غم فرو رفته
جان وتنم !
|
|
|
|
|
بیا منزل درون دل گزینیم
کنار دلبری قابل گزینیم
به اسب زندگی از نو نشینیم
رهِ گُل را به جای گِل گز
|
|
|
|
|
ای خدای مهربان این مردم مستاجر و بی خانما نهار ا تو سامانی ببخش
|
|
|
|
|
دلم شده مانندِ رقاصه ای که
شبی
دست از عشقش کشید وُ
لباس هرجایی به تن کرد!
پایِ امضایِ اجباریِ
|
|
|
|
|
میزان به من اموخته جز بارحوس نیست..
|
|
|
|
|
روزها مى روند و مى آيند
در كنار سياهى شب ها
من در اين رفت و آمد بسيار
مى نشينم كنار اين دني
|
|
|
|
|
تنم مچاله شده بود و ،
روحم مچاله تر
|
|
|
|
|
به وقتِ شعر،دلبریِ واژه ها،آیه مقدسِ عشق،زمزمه یِ لبریزِ واژگانیِ بستردرآغوشِ زمان،به وقتِ موندن ،رس
|
|
|
|
|
چرخ كهن كــي بـه من امــداد مي كنــد
اين دل كه سـوخت كي دگر آباد مي كند
يارب
|
|
|
|
|
همه میگن اما.... مقصر منم
|
|
|
|
|
تشنه ها در ساحل دریا و لیکن هیچ سیرابی نبود
|
|
|
|
|
باز شبشد من پریشانت شدم ای نازنین
|
|
|
|
|
آن روزها تنها یک لحظه بودند
انسان ها بی ناموس نشان میمردند
و بی نشان به خاک سپرده می شدند....
|
|
|
|
|
من تکیه بر آن قامت رعنا زده ام
|
|
|
|
|
يارب چـرا فرو شده ام من به كار خويــش
فيضــم بده به كار نكو تا بَرم به پيــش
|
|
|
|
|
برطبل بلوا کوبیدن تو نزن تو نکوب
|
|
|
|
|
این همه شعر مرا خواندی وکردی تشویق
یک دفعه خاطرت آمد که تویی مظنونم؟
|
|
|
|
|
بی تو شهری سرنگون دارم هنوز
|
|
|
|
|
حضور قبلی در این وجود، دگر وجود ندارد
هر چه بگویم نگویم ،هیچ فرقی ندارد
دل محو قمری به بلبل ربطی ن
|
|
|
|
|
قلبت دارایی من شد ، دستانت آرامشم ...
|
|
|
|
|
دوشموشم گوزلردن آما سن گوزوم سن ای گوزل
|
|
|
|
|
ای خالق هر چه هست به حسن تدبیر
|
|
|
|
|
هدف از این همه لشکرکشی، سرودن توست
|
|
|
|
|
اگر در تاب بازی ها
دو دل هستی که برگردی
|
|
|
|
|
سرم گرم زل بود
نگاهم دفتر ضرب المثل بود
دلم با تو سرم گرم غزل بود
خوشاآن روزگاران رهایی
که ط
|
|
|
|
|
جدا کن سینه از گِل ها رها شو ...
|
|
|
|
|
بدون عشق دنیای پر از پیچ
فقط هیچ است و هیچ است و فقط هیچ
|
|
|
|
|
وقتی نمی بینم تو را حالم پریشان می شود
دنیا برایم هر نفس، تاریک و زندان می شود
|
|
|
مجموع ۱۲۳۹۴۴ پست فعال در ۱۵۵۰ صفحه |