هوالمحبوب...
واژگون لاله سرخی
به صحرای عدم
پرسشی کرد عجیب...
قاصدک ها بر کدامین درد بی درمان گرفتارند
کاین چنین آواره اند؟
یا به دنبال که میگردند
کاین چنین سرگشته اند
اندر بیابان؟
قاصدک؟
قاصدک؟
ازحال که گیری خبر؟
بهر کدامین گمشده
آوارگی را میکشی بر بال و پر؟
قاصدک آرام باش
لختی بشین
دیر آمدی دیر آمدی
در نبودت تیغ بران
فرصتی را مغتنم دید و جهید
قاصدک های دگر را از تن و ساقه درید
هر چه کردیم پای ما
در ریشه بود
کاش در دستانمان
یک تیشه بود
هرچه فریاد و صدا کای ریشه ها
آزاد سازید ساقه را
بر دل سنگش اثر بود و نشد
پای ما آزاد از اندیشه ها
لاله ها از شرمشان تا به ابد
سر را به زیر انداختند
لاله های واژگون را
این چنین بشناختند
ناگهان...
تیغ، آمد بر زبان
از چه رو پاییز فصل عاشقی ست؟
روز مرگ و نیستی تیغ تیز
روز مرگم می دهد هر دم خبر
این قاصدک
گفت پیر لاله ها:
با نوازش های باد مهربان
از سر ببریده ی یک قاصدک
زنده می گردد هزاران قاصدک
محسن ملکی (سامان)
بسیار زیبا و مبین مشکلات جامعه بود