(مناظره خزان وبهار )
خزان با طعنه گفتا ای بهاران
منم آنکه تورا کرده پریشان
به هر باغی اگر برگ و گلی بود
وگر در دشت و صحرا سنبلی بود
به زورم برگ و گلها را ز بادی
فناکردم به وقت بامدادی
ز طوفانی تو را نابود کردم
درختان لخت و گلها دود کردم
فکندم زیرپایم برگها را
تکاندم شاخه های بی نوا را
نه گل مانده به گلزار و نه برگی
همه قربانی خصم تگرگی
ببین زور زیادم را به دوران
تو را در قدرت خود کرده حیران
شکستم شاخه های میوه هایت
ز بادی من نشاندم در عزایت
/////___/////
جوابش داده آن فصل دل انگیز
بگو حرف حسابت چیست پاییز؟
تویی که عاقبت بیچاره هستی
ندیده جام می اینگونه مستی
عجب خامی که بازی را تو بردی
به زیر پای من آن طفل خردی
بهارم من گلی تازه برآرم
ببینی بلبلان بر شاخسارم
منم نوروز وعیدم استوار است
به فصلم جشن شادی برقرار است
لباس نو به تن دارند یاران
سفید و نقرگون باشد درختان
نشسته بلبلی برشاخساری
زند چهچه به صبح هر بهاری
تمام شاعران من را ستایند
تمام عاشقان در نزد مایند
زمین از من به خود گرمی ببیند
به تابستان زمن گرمی نشیند
به غیر از زردی و سردی چه داری
که تندیست به آتش میگذاری
چو من نام بهاران برسرم هست
تمام عاشقان دور و برم هست
بسی گلها به کوه وبیشه دارم
هزاران راز در اندیشه دارم
کنار جویبارم هست پونه
شدم درفصلها فصلی نمونه
غزالان را ببین بر مریدند
یقین دارم که ازدستت رمیدند
نگاهی گر کنی بر چشمه هایم
گواهی میدهی قرب و بقایم
نظر کن فصل من را آبشاری
شود سرریز خود در جویباری
ز کوه و دره ها کبک خرامان
به سوی چشمه ها گشته شتابان
خزان برگو زخود اینک چه داری
شدند ازتو چرا مردم فراری؟
مزن طعنه به فصل این بهارم
بگو اینک زخود من شرمسارم
نصیحت می کنم ای فصل پائیز
تو از تعریف بیهوده بپرهیز
بگو ای دختر پاییز نسرین
بهاران کام من را کرده شیرین
#نسرین _ حسینی
درودبانوی عزیزم
بسیارزیبابود