سه شنبه ۱۱ ارديبهشت
|
|
پرواز خورشید اندیشه،
چنان در اوج،
که نهان باید کرد بلندایش را
از گسترندگانِ
آیین کسوف!!!
|
|
|
|
|
بر خیرِ تو امّید نباشد شر چیست
این حرص و نیازِ دنیوی آخر چیست
|
|
|
|
|
با تلاش بیشتر کن قــــدر خود را بیشتر ..
|
|
|
|
|
تمام خرگوشها را خواهند خورد
گوسفندانی که چوپان شان
با لوله ی تفنگ
نی می زند ... !
|
|
|
|
|
عذاب من چه می دهی که عمر خویش باختم
ز پیری و جوانی ام قسم که یار خسته ام
|
|
|
|
|
کــاش آینـه ای بـــودم در پس هـر نـگاهت
خاکستری که بر می خیزد وزپی هر گامت
کـــاش سقفی بــودم
|
|
|
|
|
بارمان که خالی شد
در ایستگاهی متروک
رهایمان کردند
|
|
|
|
|
وقتی که از کرانه آن شط عبورکرد
مضمون آبهای جهان را مرور کرد
|
|
|
|
|
شب است و آینه در حسرت نوازش نور است
کجاست دست تو مادر،چراغ آینه کور است
|
|
|
|
|
تو ماهیگیر و من کرم سر قلاب، خوشبخت ام
همینکه با توام حتی ته مرداب، خوشبخت ام
|
|
|
|
|
تو به پایان ِ راه نزدیکی
من به گورستان ِ آدم ها
|
|
|
|
|
من اسماعیلیام باید که قربانی بلد باشم
طریق گفتگو با عشق پنهانی بلد باشم
|
|
|
|
|
اینجا تمام آفرینش سربزیرند....
|
|
|
|
|
بشنو از من من خدایی دیگرم
روح من حق قبله گاهی دیگرم
ای رفیقا قصه ای دیگر بگو
از وجودی مستتر در
|
|
|
|
|
یکی از درد فقر گرسنه است، نالان میپیچد به خود
|
|
|
|
|
هنوزم مینویسم نه، برای چشمات
|
|
|
|
|
ای زن میان این همه زندان چه می کنی؟!
با حُقّه های تازه ی رِندان، چه می کنی؟
با دست های بسته و با
|
|
|
|
|
حال من!هه،نگو و نپرس
طعنه بر روزهای پاییزم
|
|
|
|
|
دریای من دیوار این خونه است
دیوار یعنی شادم از دوری
خمیازه های بی حوا بودن
رقصیدن از این حا
|
|
|
|
|
درگیر انتظار تو بودن چه سخت شد!!
|
|
|
|
|
طاقچه،
عکس تو،
صبح پاییزی و
نم نم شاعرانه
|
|
|
|
|
ره میقات دارد کربلا،افسانه چون نیست
برو افسانه را خط زن که مردی رسم خون نیست
نویس از کربلا ا
|
|
|
|
|
خرداد است
هنوز به بلوغ نرسیده ام
|
|
|
|
|
ما به صد امّیدواری آمدیم پیش شما
گشته ایم آواره جانا ، جان درویش شما
|
|
|
|
|
بوسه از لبهای تو در خاطراتم زنده شد
در خیالم دائما ....تکرار می سازم از آن
|
|
|
|
|
پاییز اگر چه نغمه ی پرسوز است
برای شاعران طلیعه ی نوروز است
|
|
|
|
|
چشمامت را به روي خدا روشن كن...
|
|
|
|
|
بعد از رفتنم شادترين خواهي شد
من خودم ديدم و فهميدم وانكار نكن
|
|
|
|
|
عاشقانه بی بهانه رخنه کردی در من و رویای من
ای که مهرت روشنی بخش همه شب های من
|
|
|
|
|
دلم در چشم مهرويى، به دامي دلنشين افتاد
فغان از چشم جادويش، كه در مه چون نگين افتاد
|
|
|
|
|
وقتی که دلت با عملت نیست هماهنگ
از هیچ کدام از عملت نیست ثمرها...
|
|
|
|
|
نگاه می کنی مرا و تنگ می شود دلم
|
|
|
|
|
گوش زمان می شنود در همه جا صدای تو
|
|
|
|
|
ای شهر سکوت
ای جان پر طراوت و شور من
|
|
|
|
|
باید سفر را از خود آغاز کنم
|
|
|
|
|
توچشمانتمیومیخانهدارد
لبانتحالتپیمانهدارد
|
|
|
|
|
تو خدایا مددی ده که دل یار شکسته
اندوه ببین در دل من هلهله بسته ....
|
|
|
|
|
نمیدانم چرا در بند موئیم
چرا در بند حفظ آبروئیم
|
|
|
|
|
دوستت دارم
به اندازه ی
شیرینیه خواب دم صبح
به اندازه ی
گرمای آفتاب دم ظهر
به اندازه ی
|
|
|
|
|
توهم مثل منی تنهای تنها
دل ت خونِ زنادانی دنیا
|
|
|
|
|
ای ، که در فاجعه تکرار شوی
هــر شبِ حـــادثه احضار شوی
|
|
|
|
|
سرگردانند
در اندیشه های باد
|
|
|
|
|
**دارم استادی در این نوبت ،که لطفش بی کران علمش عالی باشد و، مهرش بسان مادران*
|
|
|
|
|
رفیقانم... دنیای وهم الود مجازی ترس دارد...
|
|
|
|
|
ایمان به خدا نفعی بیش از کغر دارد
|
|
|
|
|
اثری بر تن رنجور من از فقد تو است که مپرس
|
|
|
|
|
بانوى باور بلوغ
زندانى غروب
خزان ميله ها
عطر گس گردو، هنگام كالبدى
شعر كبود شاعر جوان
|
|
|
|
|
زیر سایه ی خنده ات پیر شدم!
|
|
|
|
|
وقتی که شعور عده ای کم باشد...
|
|
|
|
|
هیاهوهای تلخ روزگاران......
|
|
|
|
|
دستم را بگیر
در میان آتش و دود
من دوشیزه ی آبی ی سرزمین مقدس
نور مهتاب
روی موسیقی گیسوان
|
|
|
|
|
بیوفایی میکِشم زین خلق و از جانان چرا
چشمِ من باشد به راهش هجرِبی
|
|
|
|
|
قبله رودر کربلا دارد حسین(ع)
|
|
|
|
|
ندک اندک رهسپار بیت پایانی شوی
غزلت خوانده شود روزی تو هم فانی شوی
|
|
|
|
|
«باز آمد بوی ماهِ مدرسه»
بوی افتادن به چاهِ مدرسه
بوی ماه مهر، آن نامهربان
بوی خواب صبحگاهِ مدرسه
|
|
|
|
|
برگ نهان از چه فتد بر زمین؟
خواهش تو یا ورق یک یقین؟
|
|
|
|
|
درون قلب تو بانو هنوز يك احساس صورتي ست ...
|
|
|
|
|
تقدیم به فرهیختگان اهل قلم
|
|
|
|
|
کلاس گذاشتن کاغذ های گلاسه
برای کاغذ های کاهی در فراموشخانه تمدن
|
|
|
|
|
ای صاعقه اینبار بزن خشک و ترم را
از ریشه بزن، عمر کم و بی ثمرم را
|
|
|
|
|
شرح حال آدما و عشق های کاذب شون.
|
|
|
|
|
می رسد روزی که خورشید در جهان سرد شود
|
|
|
|
|
دارم رفیقی مهربان ؛ بسیار احسان میکند
بسیار احسان میکند ؛ لطفی فراوان میکند
|
|
|
|
|
دیشب خواب دیدم رستاخیز شده.خیلی واسم جالب بود
|
|
|
|
|
صنما مهر و وفا از رخ زیبا مطَلب
عشق و دلداگی از زلف فریبا مطَلب
|
|
|
|
|
شِکوه مکن از صدف تنهایی،
که تنهایی،
نشان «خورشید» است
در آسمانِ
بیهمتایی!
|
|
|
|
|
رفت با مردی که او را بیمه کرد
|
|
|
|
|
چون آب روان پاک نمیدانم هیچ....
|
|
|
مجموع ۱۲۳۷۶۳ پست فعال در ۱۵۴۸ صفحه |