جمعه ۲۸ ارديبهشت
|
|
چند روزی
از دنیا زده ام بیرون
|
|
|
|
|
دل بیقراری میکند امشب گمانم لازم است
همراه دل با خاطره یک سیل دیداری شوم
|
|
|
|
|
آمد به سوی خیمه ها تا بی سواراسب
شرمنده بودوداشت دوچشم اشکباراسب
|
|
|
|
|
عجب حکایت زیبایی از جهان شده ای!
شبیه ایزد گل ها در آسمان شده ای!
|
|
|
|
|
یااباعبدالله الحسین (ع)...
|
|
|
|
|
............................
|
|
|
|
|
بُلبــــل، قفس نشین شده از، های وهوی خویش..........
|
|
|
|
|
کوچکترین سرباز
ظهر بود و بی امان،امواج تف؛
می وزید و خاک، آتش می گرفت
تشنه ی وامانده در این گیر
|
|
|
|
|
خسته از هر که ز چشمان تو ردی دارد
|
|
|
|
|
پروانه به رقصیدن گل مدح و ثنایت دارد...
|
|
|
|
|
اشک طفلان را دوا جز تو نبود ای میر عشق
|
|
|
|
|
تنها خیالت کافی ا ست اینجا بهشتت را نمی خواهم........
|
|
|
|
|
پاییز هم بوی بهارمی گیرد
وقتی تودرحوالی دلم
قدم می زنی !.....
|
|
|
|
|
قصهء فیلم های فردین
جنگ ِ دارا و نداره ....
|
|
|
|
|
با رفتن او جان من از قالب تن رفت
|
|
|
|
|
هیچ پرنده ای آواز نمیخواند
جز مغز الکلیِ خلبان
در نیمه شبِ وحشت
بر خاکِ مقدس
آخرین ستاره
|
|
|
|
|
عشق تنهاست حدیثی که مکرر رفته
|
|
|
|
|
غزل : {{خو ن خدا }}
از دفتر: با نام تو
ذیفر
|
|
|
|
|
غیرتت کجا رفته ای برادر
غریبه گرفته دست خواهر
|
|
|
|
|
کَسی حالابه فکرِدیگری نیست
ویا در خانهها نان آوری نیست
|
|
|
|
|
و
زندگی
تفنگی است
...
علی رفیعی
|
|
|
|
|
پنجره خواب است
و خیال من...
|
|
|
|
|
خــم ابـروی کمانت، نگارا مـا را بـس
زیـن هـمه عــالـم، دالِ دنیـا مـا را بـس
آرزوی وصلم نیست زین ه
|
|
|
|
|
یار من باعاشقانش بس مدارا میکند
عشق او اندر دلم بسیار غوغا میکند
|
|
|
|
|
خانه را آتش گرفته هیچ کس بیدار نیست
آتش افتاده به دامن جای هیچ انکار نیست
|
|
|
|
|
باز شب شد باز احساس عجیبی در دلم
حس دوری اوج احساس غریبی در دلم
|
|
|
|
|
السلام علیک یا اباعبدالله الحسین (ع)
دل گشته از هجوم غمش مبتلای شب
جان را جلا دهد غم زود آشنای ش
|
|
|
|
|
کاشکی نباشه آدم تو خط بد بیاری
|
|
|
|
|
که این سراب و ماسه ها تجلی وجودت است...
|
|
|
|
|
با عشق تو دارا تر از قارون و دارا می شوم ..
|
|
|
|
|
پرنده ای که
به تنهایی عادت کرده
|
|
|
|
|
نامم آدم است
فامیلم جائز الخطا...
|
|
|
|
|
پشت هفت پشت من از سوگ شما تا شده است
|
|
|
|
|
در انتظاره تو بودن خوش است ؟ می ترسم
بمیرم عاقبت از دوری ات بیادم باش
مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعل
|
|
|
|
|
تنهایی... یعنی، وقتی مستِ تماشای پیراهنی سپید هستی...
|
|
|
|
|
فقیری با طبیبی قصه میکرد
حدیث ناله و بیماری و درد
|
|
|
|
|
دلم شکسته است و سرم نیز
کنار نرخ ارزانم
شکسته های مرا نمی خرند
به فی لرزانم
نمی خرند شکسته را
|
|
|
|
|
تو آن ستاره ی دنباله دارر مشهوری...
|
|
|
|
|
مادر پشت در ماند
پسر زیر سم اسبان
مادر سیلی خورد
پسر سرش بالای نیزه رفت
مادر را چادر از
|
|
|
|
|
عشق حسین، شیعه دارد.
شیعه به تن،سیه جامه دارد.
|
|
|
|
|
نباید از در این خانه نا امید شویم /
دعا کنید نمیریم تا شهید شویم /
اگرچه ماه محرم شروع یک سال اس
|
|
|
|
|
راز حق بشنو تو از آثار او //
از سلوک و راه و از گفتار او
|
|
|
|
|
مرد عاشق نشود سر خوش وخندان الکی
مثل مجنون نرود سمت بیابان الکی
نرود تشنه ودرمانده به صحرای عط
|
|
|
|
|
ای شب تار اندرین ویرانه چی دیده یی
نساختی و نمی سازی،هوش و هوس برده یی
خیالات و خاطرات،ثبت با خاطر
|
|
|
|
|
حال من -دست خودم نیست به خدا
|
|
|
|
|
از میان شهروندان خاموش آسمان
|
|
|
|
|
دردی نشسته در دل این اخم های مرد
|
|
|
|
|
قلبپاکمرابرایتهدیهآوردمولی
لحظهای دیرآمدماماقطارترفتهبود
|
|
|
|
|
ما لای چرخ غرب گذاشتیم چوب را ؟
ننوشته کس بنام تو هم چیز خوب را
|
|
|
|
|
با مشک بدون آب سقا خجل است...
|
|
|
|
|
کربلا یکماجرا درد و محن
جسم آل الله بی غسل و کفن
|
|
|
|
|
پرواز خورشید اندیشه،
چنان در اوج،
که نهان باید کرد بلندایش را
از گسترندگانِ
آیین کسوف!!!
|
|
|
|
|
بر خیرِ تو امّید نباشد شر چیست
این حرص و نیازِ دنیوی آخر چیست
|
|
|
|
|
با تلاش بیشتر کن قــــدر خود را بیشتر ..
|
|
|
|
|
تمام خرگوشها را خواهند خورد
گوسفندانی که چوپان شان
با لوله ی تفنگ
نی می زند ... !
|
|
|
|
|
عذاب من چه می دهی که عمر خویش باختم
ز پیری و جوانی ام قسم که یار خسته ام
|
|
|
|
|
کــاش آینـه ای بـــودم در پس هـر نـگاهت
خاکستری که بر می خیزد وزپی هر گامت
کـــاش سقفی بــودم
|
|
|
|
|
بارمان که خالی شد
در ایستگاهی متروک
رهایمان کردند
|
|
|
|
|
وقتی که از کرانه آن شط عبورکرد
مضمون آبهای جهان را مرور کرد
|
|
|
|
|
شب است و آینه در حسرت نوازش نور است
کجاست دست تو مادر،چراغ آینه کور است
|
|
|
|
|
تو ماهیگیر و من کرم سر قلاب، خوشبخت ام
همینکه با توام حتی ته مرداب، خوشبخت ام
|
|
|
|
|
تو به پایان ِ راه نزدیکی
من به گورستان ِ آدم ها
|
|
|
|
|
من اسماعیلیام باید که قربانی بلد باشم
طریق گفتگو با عشق پنهانی بلد باشم
|
|
|
|
|
اینجا تمام آفرینش سربزیرند....
|
|
|
|
|
بشنو از من من خدایی دیگرم
روح من حق قبله گاهی دیگرم
ای رفیقا قصه ای دیگر بگو
از وجودی مستتر در
|
|
|
|
|
یکی از درد فقر گرسنه است، نالان میپیچد به خود
|
|
|
|
|
هنوزم مینویسم نه، برای چشمات
|
|
|
|
|
ای زن میان این همه زندان چه می کنی؟!
با حُقّه های تازه ی رِندان، چه می کنی؟
با دست های بسته و با
|
|
|
مجموع ۱۲۴۱۴۲ پست فعال در ۱۵۵۲ صفحه |