چهارشنبه ۲۸ آذر
اشعار دفتر شعرِ درصحبت ابرار شاعر حمیدرضاابراهیم زاده
|
|
هلاک شد
قاتل خورشید
درسحرگاه تموز
ظل آن ماذنه ی بید رشید.
|
|
|
|
|
انگار خود منم
پا به پای صبح
غروب می شود
خورشید یاد من
|
|
|
|
|
دلم شکسته است و سرم نیز
کنار نرخ ارزانم
شکسته های مرا نمی خرند
به فی لرزانم
نمی خرند شکسته را
|
|
|
|
|
در بدرقه ات
ماه نهان
ازبیابان مغان
تا سرکوچه ی جان
غمزه کنان
رقص کنان
می آمد
مه من
ماه هو
|
|
|
|
|
در بدرقه ات
ماه نهان
ازبیابان مغان
تا سرکوچه ی ما
رقص کنان
غمزه کنان
می آمد
مه
|
|
|
|
|
بزارکه من برای تو گم بشم
مثل یه جرعه می توی خم بشم
بزار که بگذرم ازین سختیا
منم پراز حس
|
|
|
|
|
دلم تنگه برای تو
چرا دیگر نمی آید نوای تو
تو ای ساقی به می باقی
بیا یکدم مرا با خود
ببر
|
|
|
|
|
تو
پنهان در من و
من در تو پیدا
تو
غافل از من و
من بر ت
|
|
|
|
|
ای مونس پنهان من
ای تو همه جانان من
ای راز من اسرار من
ای درد وهم درمان من
درخرمن مستانه ام
نق
|
|
|
|
|
به شوق
آغوش گرم تو
چون نرگس مست
از بطن زمستان وخزان آمده ام
دروفای عهد خود
همچنان مس
|
|
|
|
|
چون خزان آمد و باغم درخواب
رخ گل را نتوان دید صواب
کو به کو گشتم واز باغ سراغ
آب می جستم ازا
|
|
|
|
|
می رسد نغمه ی آخته از بانگ جرس
سخن از درد دل و داغ نهانی و قبس
ای که با شهوت من کامروایی داری
با
|
|
|
|
|
شادم
که اغوا می شوم
بافتح الفتوح چشمهات
چشمان تو
|
|
|
|
|
باد
در مخمصه افتاد
که بالش گم شد
من ازآن قافیه ی گمشد
|
|
|
|
|
در طبل واژه هام عزا به پا شده است
درنبض بیت هام غوغا به پا شده است
درصور دمیده شد آهنگ رثای کبر
|
|
|
|
|
نقش زیبای تو در قالی قلبم پیداست
قدرعنای تو از ماذنه ی دم پیداست
من چه گویم که تو مهروی عیانی لیک
|
|
|
|
|
در صحرای عرفات
وادی امن وسلام منا
برما
مصیبتی ازجنس هلاهل رسیده است
به ما ومولای زمان م
|
|
|
|
|
شاخی که برافراشتی
درکفه ی بیضایم
تابی تورا نیست
گر
|
|
|
|
|
مهتاب امشب آید بسراغ من وتو
که بگوید
شب نمناک دلش روضه ی شبنم دارد
وسیه کرده به تن شب
|
|
|
|
|
می نگارم از سیاهی های حس یک هوس
می نگاری از زمختی های سرد یک قفس
می نگارم از فسون ترسها
|
|
|
|
|
درخیالات نگاهم
چشم هایت
چراغ من است.
ومن باچشمهایت
به دنیا می نگرم
هرآنچه می بینی
باوردا
|
|
|
|
|
دلم راباختم
در قمار
صید قلب تو
منم بی آبرو
پیش دل تو
منم دل باخته
وبازنده ی
|
|
|
|
|
نیزه فهمید
سر حسین قرآن است
قرآن بسرش کرد
که شمری نشود عاقبتش
قرآن به سرت نی
نکنی ای
|
|
|
|
|
قلعه ی عقل به تسخیر دلایل افتاد
بقعه ی عشق به زوار هلاهل افتاد
من دراین قلعه چرا حبس شدم
وچرا ه
|
|
|
|
|
چشمهایت
ربنای افطار
دلم
روزه دارد بی قرار
قبول باشد
|
|
|
|
|
دلت تنگ است
برای من
ومن در آینه ی ذاتم
تورا می بینم وخود را
تو بیتابی
ومن درتابه ی ی
|
|
|
|
|
من ساکت وتو خاموش
من مستم وتو مدهوش
درقلب من نوشتی
یادم تورا فراموش
|
|
|
|
|
دلم تنگ است
برای تو
ومن چون آتشفشان
بی صبر
آتش می فشانم
از درونم
مذاب است
آینه ی ذاتم
تودرب
|
|
|
|
|
یخبندان
پل چوبی دهکده را لیز کرده است
و سوزآذر نا
|
|
|
|
|
وباز خراب می کند
چشمهایت
خانه ی نگاه مرا
چیست درچشمهایت؟
باطل السحر ؟
یا افسون نگاهی
|
|
|
|
|
نغز می سرایم
سرود سبز با تو بودن را
شاید که از ابری دل تو
نازل شود آیه های باران
ودرچند قدمی
|
|
|
|
|
پدر پسر روح القدس
غرب
غروب
غربت
غافل من از توحیرت در بزمگاه عزت هم شعله با مروت.
|
|
|
|
|
از دیر باز
از دورترها بگویم
تنهایی زمین را
قطره های نور
پیدایش عرش بزرگ
انتزاع حضور
|
|
|