چهارشنبه ۳۰ آبان
اشعار دفتر شعرِ مجموعه ی دختر مردم شاعر هانا زارعی
|
|
این همه شعر و سخن در تو نمی گیرد اثر
مانده ام مبهوت، تو شعری نمی خوانی مگر؟!
|
|
|
|
|
این زندگی سخته ، همش اندوه داره
یک آفتی با نام رنج از معضلاشه
باید بجنگی روز و شب با درد و غمهاش
|
|
|
|
|
چشمات فقط باید منو زیبا بیینه
گوشات فقط حرف منو جدی بگیره
|
|
|
|
|
سر این طنابو سپردی به غم
بسه... روو گلوم خوب محکم شده
|
|
|
|
|
با رفتن او جان من از قالب تن رفت
|
|
|
|
|
وقتی که دلت با عملت نیست هماهنگ
از هیچ کدام از عملت نیست ثمرها...
|
|
|
|
|
در سینه ی ما حرفی ست ناگفته بماند، به
|
|
|
|
|
من میکِشم این وزن غم شعرم را
تا مَطْلَع و زیبایی شعرم باشی
|
|
|
|
|
از او صدای مبهمی مانده
از من کسی که واقعن تنهاست
|
|
|
|
|
میخواستم دنیا بخواند قصه ی عشق
دنیا دوباره با خوشی مأنوس می شد
|
|
|
|
|
سراب عشق در این بادیه فراوان است
برای خاطر تشنه ، فقط نَمی باید ....
|
|
|
|
|
از میان اینهمه دار و ندار
ما فقط بار اضافی بوده ایم
|
|
|
|
|
بیا بزن به همین سنگ سینه ... بسم الله
|
|
|
|
|
دوباره کم آورده ام رفیق !
|
|
|
|
|
یکباره فرود آر به فرقمتبرت را
|
|
|