دوشنبه ۱۸ فروردين
اشعار دفتر شعرِ باران شاعر حسین شفیعی بيدگلی
|
|
در استغاثه ی مهتاب
در استغاثه ی خورشید
ستارگانِ جنوبی گریه می کردند
بر سفره ای که بسته شد
و تو
|
|
|
|
|
یادمانِ پدر
پدر ای شادمانی ی عظیم
چه روزها بدونِ دستانِ پرامید ت
در خیمه ها بیدار شدیم
ی
|
|
|
|
|
جزیره های یونان
دوشیزگان آبی در کنج خشت ماندند
شادان پلنگِ ملعون در دشت ها و هامون
در نابکا
|
|
|
|
|
جزیره ی مقدسِ لِس باس ( Lesbos یونان )
هزار فرسنگ فاصله بود تا آرامگاهِ پدر
و من برای شکفتنِ ت
|
|
|
|
|
روزها بارانی
چشمانِ بارانی
و هزار قهرمان
در شمع های مزارت
و قهرمانان
در افق های بنفش
در آواز
|
|
|
|
|
کسی بر ما مرثیه ای نخواهد خواند
در حزنِ گلِ ابریشم
.
.
و قارونِ دشتِ مظلوم
در عبث
و استخوانها
|
|
|
|
|
در خون نشستگانیم
پس از مرگ پدر
و تابوت ها را میبرند
در حزن اساطیری
و گلدسته ها محزونند
|
|
|
|
|
و دیوارها بلندتر از دیوارِ مدرسه ات بودند
وبوی الکل و افیون
وغرورِ کاج های مدرسه
و ذره ای از عقاب
|
|
|
|
|
به یاد فرشته ی جاودان وطن آتنا
و من در پاییز شما روییدم
و آفتابی بر من نتابید
|
|
|
|
|
فرشته ی جاودان وطن آتنا
ای زمرد دریاهای مقدس
هزار یاد تو
هزار پیمان مقدس
بر پیشانی ام میزند
|
|
|
|
|
و فرشته ی وطن
پشت قفلها
میگریست
و عقاب خورشید
میگریست
وناقوسهای تابستان
میگریستن
|
|
|
|
|
جاده های اساطیری
دردشت های آبی صلح است
خانه ی چراغعلی صلح است
جاده های چراغعلی پلنگ دارد
پلنگ
|
|
|
|
|
مرثیه ی هزار غروب میخوانم
ستارگان جنوبی گریه میکنند
همکلاسهایت گریه میکنند
در سوگ شد وطن
|
|
|
|
|
درشکوفه های گیلاس
در لاجوردِ دریا ها
و در جشنِ کاج ها
درنگاهِ معصومِ دوشیزگانِ آبی
برتنِ
|
|
|
|
|
در نمک زار اندیشه ات
هیچ پرنده ای پرواز نکرد
وقتی فرشته ی من اشک میریخت
تو لَوند بودی
بر صندلی ی
|
|
|
|
|
سالگردِ پدر
سرنوشتِ ما نور است
تو با قلب نواختی آنها با مُشت
دیارِ پر ستاره
شب ها آزاد بود
ماه
|
|
|
|
|
در سمفونی ی گلدسته های احسان
می دوم از سرخنای گل ابریشم
عبور بادهای دشت رویایی
|
|
|
|
|
فرشته ی آرمیده در خون
چه کسی تورا مجبور کرد اینگونه بمیری
دیگرهیچ پرنده ای در این شهز نیست
|
|
|
|
|
هزار دوشیزه ی آبی از شهر رفتند
هزار دوشیزه ی آبی زیرِآوار ماندند
در بسترِ خونینِ خود آرمیده ام
زم
|
|
|
|
|
ما در دشت های آبی خواهیم مرد
و آنها
بر زمین های ما راه خواهند رفت
بدخیم و گرگ صفت
از ورای دشت ها
|
|
|
|
|
از قلبها ی ما
خواهند رویید عنابها
زیر خاکستر فقر
قلبهای فرزندان
خواهند رویید گلها
|
|
|
|
|
زیر این ابرهای تار تار
میروم با چشمان اشکبار
تا قلب شکسته ات راگرم کنم کمی
در سایه رویایی این در
|
|
|
|
|
هزار مرثیه ی آوارگی ی سرخ
سرودیم مرگِ فرزندان را
در جاده های آوارگی ی سرخ
ذره ذره ی خاکِ وطن
می
|
|
|
|
|
در پگاهِ بهار
استخوانهامان سفید شد
مانند شیشه صاف
خنده ی بچه ها سفيد شد
مانند شیشه صاف
سکه ها س
|
|
|
|
|
وقتی خورشید بالا آمد
چشمانِ نیمی از فرزندانِ ما
بر روی خورشید بسته بود
وقتی خورشید بالا آمد
نیمه
|
|
|
|
|
در اشکِ آسمانی ی فرزندان
در مرزهایِ بی مقدارِ شرارت
در سوگِ بی پایانِ قلب های مقدس
هزار نبوغِ مقد
|
|
|
|
|
خلبانان الکلی بر آهن شوم نشسته بودند
یتیمان در جاده های سیاه می رفتند
پنج ساله ی شهر مقدس
با عروس
|
|
|
|
|
در نجابت موعود
در تاریکی نشسته بود
غیر از نان و زرچوبه در سفره نبود
خلبانان الکلی
در پرواز شوم ت
|
|
|
|
|
من مادری را می شناسم
که در سه هزار کیلومتری خانه اش
در ساحل شنی
به مردی می گفت
تو جسد دختر پنج س
|
|
|
|
|
کشتی پدرم را در طوفانها
یک دست تفنگ
یک دست بیدادها
ایستاده ام در طوفان یادها
طوفان حریف نمیشود ب
|
|
|
|
|
در جاده های سیاه
از شهر خود رفتیم
خلبانان الکلی بمب می ریزند
سالهای رنگ پریده
پشت سر
پدرم را ک
|
|
|
|
|
در برترین مهتاب
مرثیه ات را میخواند مادر
یک دخترم زیر آوار
یک دخترم
در کشتی ی شکسته
|
|
|
|
|
در قایق شکسته
پنج ساله ی وطن
در هزار موج خطر
می رفت
در ساحل دروغ
هزار ساختمان دروغ
چشمک میزد
|
|
|
|
|
ما را دوست بدار
از ورای شهرهای سوخته
و کودکان سوخته
و نسل های سوخته
ما را دوست بدار
هزار دوشیزه
|
|
|
|
|
سوگنامه ی آذر
در پاییز انسانیت
زیر شفقٍ خونین
روی خاکٍ مقدس
هزار مادرٍ گریان
قلبشان ایستاده بود
|
|
|
|
|
سوگِ دریاها
زشت ترین پرنده ی جهان
برگرد
نگاهِ دختران معصوم
نگاهِ مادران معصوم
آی قافِ سر درگُم
|
|
|
|
|
در خاطره ی کهکشان
دفتر مشقِ هزار فرشته ی زمین
سوخته بود
راننده ی لودر
فرشتگانِ زمین را
|
|
|
|
|
قلبهای مادرانِ سرزمین های مقدس
در خاطره ی ابر تنها
در کوچه ی پروانه ها
فرشتگان زمین
زیر
|
|
|
|
|
توهم نیکوتین
در جاده های سیاه
در توهمِ نیکوتین
روی زمینِ غصبی
می رفت
تابوتِ یتیم در جاد
|
|
|
|
|
هیچ پرنده ای آواز نمیخواند
جز مغز الکلیِ خلبان
در نیمه شبِ وحشت
بر خاکِ مقدس
آخرین ستاره
|
|
|
|
|
دستم را بگیر
در میان آتش و دود
من دوشیزه ی آبی ی سرزمین مقدس
نور مهتاب
روی موسیقی گیسوان
|
|
|
|
|
تاراج خونین
عقاب آهنینِ عبث در نیمه شب،تاراجِ سرخ می زد
زاری ات در نیمه شبِ وحشت زخم بر آسمان می ز
|
|
|
|
|
من دوشیزه ی آبی شهر مقدس
در غرش عقاب های آهنینِ عبث
در خون خود آرمیدم
گل های کاغذی شهر انگور را ر
|
|
|
|
|
دور از وطن
تبعيد شدم به شهر آدمكها
لبريز پاييزم
لبريز آب انگورند موهوم
تلو تلو ميخورند
به من فح
|
|
|
|
|
مرثيه ي جنوبگان سرخ
من دوشيزه ي آبي
از شهر خود رفتم
پدر در باغ سيب مانده
پدر ذغال شده بود
دستان
|
|
|
|
|
سرزمين اكرام
در خون خود آرميده ام
عقابان آهنين موهوم رفتند
اتاقم پر از قلب و ستاره بود
ب
|
|
|
|
|
من دختر رخشان سرزمين مقدس
هزار زخمه بر شهر زدند عقابان شرور
در هزار پيچ جاده هاي سياه دور
هزار فر
|
|
|
|
|
سرزمين مقدس
در سرزمين مقدس
در شكوه و در اكرام
اولين كلمه ام پروانه بود
پدر آيه ي اكرام ميخواند
|
|
|
|
|
فرشتگان محجبه ي سرزمين مقدس
يك قدم مانده به سفره ي پدر
يك قدم مانده به
خواهر محجبه ي هشت ساله
|
|
|
|
|
قلاده هاي سرگردان
در سرخ ترين روز خاطره
در خاطره ي پدر
بر زمين غصب شده
در حاليكه پنجه ي
|
|
|
|
|
نصيحت بزرگ پدر
در بستر خاك آرميده ام
در جاده هاي قهوه اي
نامرداني از كنارم عبور ميكردند
در جاده
|
|
|
|
|
فرشتگان مديترانه ي سرخ
اي زمرد درياهاي مقدس
در انديشه ي طلايي ي قهرمانان
در غلطان پيمان سرخي
در
|
|
|
|
|
مرثيه ي طولاني جنوب
اي دختر بهار
خنده هاي رخشان تو
فرشته ي شهر نجابت
نجابت موعود
شادي
|
|
|
|
|
اولين كلمه ام پروانه بود
آخرين فريادم را هيچ پنجره اي نشنيد
هزاران زخم بر خانه ام زدند
من مرد
|
|
|
|
|
در جاده هاي قهوه اي اسبان مرصع ميروند
پدران دست در خاكسترميروند
فرشته ي پنج ساله ي ما در ميان دريا
|
|
|
|
|
«سوگ فرشتگان مديترانه ي مقدس»
در سوگ مرزهاي بي مقدار
هيچ پرنده اي
آواز نميخواند
براي كودكان دري
|
|
|
|
|
سوگ مرزها
من دختر پنج ساله
جنگيدم با ستم
در قايق شكسته
جنگيدم با ستم
|
|
|
|
|
پيراهن سوغاتي
چكمه ي مادر بزرگ گريه ميكرد
پيراهن سوغاتي ي مقدس گريه ميكرد
پيراهن پدر گريه ميكرد
|
|
|
|
|
جاده ها
در اين جاده های دروغ
كه زمین ها زير پا خراب ميشوند
فرزندان ايستاده اند
در بيگناهی
در بی
|
|
|
|
|
باهم
سالها
سوختیم
در کوچه های خاکی
بر زمین بی برگ
آنها اما هنوز
طلا را دوست میدارند
ارتفا
|
|
|
|
|
در میان خون و خاکستر
شهر تو
زیبا نگشت
در دور دست
دختری
میگریست
بر خاک مادرش
در خاطره ی
این
|
|
|
|
|
دخترك زار
زيراين ابرهای تار تار
ميروم با چشمان اشكبار
تا قلب شكسته ات را گرم كنم كمی
دستان كودكی
|
|
|
|
|
قارون دشت مظلوم
فرزندان ما را کشت
کهکشان نارنجی
آهنگ جاودانی می زد
در شب پر ستاره
در جاده های
|
|
|
|
|
در کهکشان نارنجی
قلبهای فرزندان جاوید خواهد ماند
تا رهایی
روی کوه دور
سینی طلایی ماه
میخوانٌ
|
|
|
|
|
روز عید
در پگاه بهار
استخوانهامان سفید شد
مانند شیشه صاف
خنده ی بچه ها سفيد شد
مانند شیشه صاف
|
|
|
|
|
ژانويه 2015
فرشته ی زمين
ناله ميكنی
با بغض سوی من ناله ميكنی
با چشمان التماس ناله ميكنی
زير خيم
|
|
|
|
|
بر این زمین اشک آلود
جای پای گرگها
جاده های پست
فرزندان زخمی فقر
قلب مادران خاکستر
گرگهای کمی
|
|
|
|
|
سالهای سياه
نود ونُه سال سياه گريستيم
بر ظلم خان های زمين
گلهای ما
شكفتند
بر
خاكستر زمين
چو
|
|
|
|
|
نگاه دختران معصوم
نگاه مادران معصوم
دستهای یاس مادران
دستهای یاس فرزندان
بافته گلهای قال
|
|
|
|
|
پشت پاشنه ی آفتاب
خواهيم رفت تا رهايی
فردا طلوع خواهد كرد خورشيد
تا رهايی
قلبهای قهرمانان ما
|
|
|
|
|
جاده ها زير پايم خراب ميشوند
گوريل ها اتاقم را سوزاندند
در جنگلهای دور صدای كفتار
در تپه ها صدای
|
|
|
|
|
سرزمين مادری
در جاده های گداخته فرزندان با قلب خاكستر ميروند
در جاده های قهوه ای پدران دست در خاكس
|
|
|
|
|
در پگاه بهار
استخوانهامان سفید شد
مانند شیشه صاف
خنده ی بچه ها سفيد شد
مانند شیشه صاف
سکه ها سف
|
|
|
|
|
عزای زمين 1393
در آسمان زيبا
در كوچه های بيگناه
بدنيا آمدم
هم بازی ام خورشيد
هم كلاسی ام جواه
|
|
|
|
|
زیر ابرهای تار تار
میروم با چشمان اشکبار
تا قلب شکسته ات را شاد کنم کمی
شانه های خیا بان زیبا
|
|
|
|
|
در دشت های بيكران
گنجشكهای خاكی آواز ميخوانند
در دشت های بيكران گرگها زوزه ميكشند
در شبهای تار
د
|
|
|
|
|
ين تفنگچی قاطر دار
چگونه بر پدر بزرگ ميتاخت
عموی پدر بزرگ در خاك
مادر بزرگ در جوانی مرد
|
|
|
|
|
زخم های پاییز
در قلبها خواهد ماند تا بهار
خواهند سوخت
در شعله های خورشيد
دزدان زمستان
این زم
|
|
|
|
|
در این جاده های دروغ
که زمین زیر پاهایم خراب می شوند
می روم تنها
تا قلب شکسته ات را گرم کنم کمی
|
|
|
|
|
در این روز تار تار
میروم تنها از این شهر پر خاطره
در قطاری که شفق طلایی سالها بر آن نور می اندازد
|
|
|
مجموع ۹۲ پست فعال در ۲ صفحه |