من مادری را می شناسم
که در سه هزار کیلومتری خانه اش
در ساحل شنی
به مردی می گفت
تو جسد دختر پنج ساله ای را در ساحل ندیدی
مرواریدی بر موهایش بسته بودم
جورابش قرمز بود
کفشش قرمز بود
بعد ازآن روز
بعد از آن تاریکترین روز سال
آنمرد هر شب گریه میکرد
هر غروب برساحل مقدس
منتظر نشسته بود
او با خود فکر میکرد
چرا در سرزمین های مقدس
کسی به فکر بچه ها نبود
اما زمین امید دارد
قهرمانان زمین امید دارند
آنها گریه نخواهند کرد
آتش خلبانان الکلی
خاموش شد
هر آتش
ده روز زبانه میکشید
شهرهای مقدس خراب شد
قهرمانان زمین گریه نخواهند کرد
در دره ی ستارگان
همه ی قهرمانان جمع خواهند شد
تو را می بینیم درباران طلایی
بر کوههای طلایی وطن
در دره های طلایی
همه ی قهرمانان جمع خواهند شد
آنها گریه نخواهند کرد
طوفان حریف نمیشود بر یادها
ایستاده میمیریم در طوفانها
حسین شفیعی بیدگلی
تقدیم به کودکان مظلوم سوریه و افغانستان...که درجهالت های بشری فریاد رسی نداشتند و بشریت عزادار آنهاست.
غمگین و زیباست